وبسایت جدید و شروعی دوباره ...
- ۰۳/۰۸/۲۳ ، ۱۲:۴۲ ب.ظ
- اخبار کوتاه,
- ۸۲ بازدید
چقدر دل کندن از این خونه برام سخته ولی برای حرکت رو به جلو یه وقتایی باید یه سری چیزهارو زیر پا بذاری! البته این رفتن به معنای نبودن نیست و مهاجرت از بیان به وردپرس هست که دستم رو تو امکانات و خدمات بیشتر باز میکنه. از امروز میتونید من رو تو لینک زیر بخونید و دنبال کنید ...
www.MasoudKosari.com
۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- ۰۳/۰۱/۰۳ ، ۱۴:۴۰ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۷۰۰ بازدید
شاید سال 1402 یکی از سختترین و طاقتفرساترین سالهای زندگی من بود. 6 ماه اول سال رو درگیر مشکلات کاری و 6 ماه دوم سال رو درگیر بیماری و مشکلات جسمی بودم و تقریبا به هیچکدوم از هدفهام نتونستم برسم. سالی که شاید من بیشتر از همه از تموم شدنش خوشحالم و با کم شدن مشکلات دارم به 1403 و برنامههایی که برای امسال دارم فکر میکنم. هر چند روزهای آخر 1402 رو با از دست دادن یکی از بچههای شرکت ( که مفصل راجع بهش صحبت خواهم کرد ) به پایان رسوندیم و تلخی 1402 رو برامون کامل کرد و همه تو شوک و بهت فرو رفتیم ولی باز ناامید نیستم و همیشه سعی میکنم نگاهم به رو به رو باشه.
من برای 1403 یک سری اهداف مهم در نظر گرفتم که طبق روال هرسال سعی میکنم تو وبسایتم منتشرش کنم تا هم هر چندوقت یکبار یه نیم نگاهی بهش داشته باشم و هم من باب تجربه اون رو با شما به اشتراک گذاشته باشم. من این اهداف رو به دو دسته کوتاه مدت و روتین و بلند مدت و مقطعی تقسیم کردم :
اهداف کوتاه مدت و روتین :
اصلاح سبک زندگی و ساعت خواب و بیداری
مطالعه روزانه 15 صفحه کتاب
اصلاح عادات تغذیه ایی که تا حدودی تونستم از پارسال شروعش کنم و قرار هست امسال بهبودش بدم
بیشتر استفاده کاری از شبکههای اجتماعی
حداقل روزانه 30 دقیقه پیاده روی
شکرگذاری روزانه و ثبت تو تقویم کاریم
اهداف بلند مدت و مقطعی :
تمرکز روی مشتریهای بزرگ شرکتم و رعایت اصل چندبار فروش به یک مشتری
برگذاری دوره و کارگاه و وبینارهای آموزشی مدیریت در کسب و کار
تکمیل دوره دکتری مدیریت
ورزش روتین و مرتب و رسیدن به تناسب اندام مد نظرم با حداقل 6 ماه ورزش
تمرکز روی ارتباط با مشتریانی از حوزه خلیج فارس
من سعی کردم این اهداف رو به صورتی بنویسم که قابل انجام و راحت باشه چون از قدیم میگن سنگ بزرگ نشونه نزدنه و همیشه باید اهداف دستیافتنی و قابل درک و لمس باشه که رسیدن به اونها شمارو نه خیلی خسته کنه و نه بیخیال.
صحبتم رو کوتاه میکنم و پیشنهاد میکنم شما هم یه لیست از هداف سال 1403 برای خودتون درست کنید و همیشه اون رو جلوی چشمتون بذارید و هر روز بهش نگاه کنید تا ناخودآگاه شما هم همراهیتون کنه برای رسیدن بهشون. آرزو میکنم سال 1403 یکی از بهترین سالهای زندگیتون باشه و سال دیگه همین موقع وقتی داریم اهداف 1404 رو با هم مینویسیم تیک تمام هدفهای 1403 خورده باشه براتون و فراموش نکنید اول اهداف رو پیدا کنید، دوم مسیر درست رسیدن به اون اهداف و سوم تلاش و تلاش و تلاش مستمر ..
صرفا لب و دهن نباشیم !
- ۰۲/۱۰/۰۲ ، ۰۱:۲۵ ق.ظ
- روزنوشت,
- ۱۰۲۸ بازدید
بعضی آدمهایی که داریم کنارشون زندگی و گاها کار میکنیم صرفا لب و دهن خالی هستن! تو هر زمینهایی اظهار فضل میکنن و تو همه امور سررشته که نه تخصص کافی و لازم رو دارن! البته این نظر خودشون نسبت به خودشون هست و همیشه سعی میکنن به وسیله بازی کردن با کلمات درشت و سخت خودشون رو یه سر و گردن بالاتر از دیگران نشون بدن!
نمیدونم چقدر با اینجور آدم ها برخورد داشتین و چقدر از دستشون کلافه شدین چون تو دوست و فامیل و همکار و فضاهای دیگه زیادن و اگر تا حالا پرتون به پرشون نگرفته خیلی خوش شانسین! من که دارم چند وقتیه از این موضوع به شدت رنج میبرم و اذیت میشم چون اعتقادم اینه که آدم باید هر روز تشنه یادگیری باشه و وقتی دم از دانش و فهم بالا زد یعنی نفهم مطلق!
برخورد شما با اینجور آدم ها چطوریه؟ دور و بر شما از این موردها هست؟
صابر از کنار ما پرکشید ..
- ۰۲/۰۸/۲۴ ، ۱۴:۰۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۶۹۲ بازدید
نمیدونم چی باید گفت! نمیدونم تقدیر و سرنوشت آدمی رو به کدوم سمت میبره ولی ما ناگزیر به پذیرش این جبر هستیم و چارهایی جز توکل به خدا نداریم ..
همین چند وقت پیش بود که داشتم با صابر حرف میزدم و جواب آزمایشاتش رو میدیدم، همین چند وقت پیش که کنار ما بود. یه جوون صاف و صادق با هوش بالا که تمام طراحان گرافیک و وب فارسی مدیون فونتهای قشنگ و استاندارش بودن. مدام این خبر توی سرم میپیچه که صابر راستی کردار پرکشید. عمیقا از نبودنش ناراحتم و از طرفی رهایی از درد و رنج بیماریش خوشحالم میکنه! نمیدونم ..
بخونید این قسمت از آخرین مطلب صابر تو وبلاگ شخصیش رو :
همه میگویند شاد باش. فلانی رو ببین یا بهمانی رو مثال میزنن که خوب شده در صورتی که سرطان همشون تا مرحله ۳ بوده. یعنی قابل درمان. من هم جلوی همه شاد هستم. لبخند میزنم. اظهار امیدواری میکنم. میگویم توکل بر خدا. هر چی او بخواهد. اما پشت همه این لبخندهای آدمهای مثل من ... بگذریم. من مشکلی با کوتاهی عمر ندارم. شما بگو چند ماه. اما تحمل درد و رنجش به ویژه اگر بدونی و ببینی که بدتر میشه روح آدمی رو خراش میده. خدا همه مریضها رو شفا دهد.
از پدر و مادرم تشکر میکنم.
به هر حال هر چه از خدا برسد رحمت است. من راضی هستم به رضای او. به رضای معبود و معشوقم. قدر سلامتی رو بدونید. قدر توانایی یک راه رفتنِ ساده. قدر یک سرویس بهداشتی رفتنِ ساده. قدر مزهها. قدر اشتها... قدر اینکه بدیهیترین کارهاتون رو بدون کمک دیگران انجام میدین. قدر اینکه بدون آرامبخش قوی و بدون درد میخوابید رو بدونید و شاکر باشید. قدر جوانی رو بدونید. ازدواج کنید اگر هنوز مجردید.
برخی هم میگویند برو به دنبال طب سنتی. نمیدونم.
اگر عمری باقی بود و توانستم برایتان قصه خودم از روزی که درد شروع شد تا نمیدونم کجا رو برایتان تعریف میکنم. البته برای من که دردناک بود اما برای شما احتمالا جذاب خواهد بود.
تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- ۰۲/۰۸/۱۱ ، ۱۱:۳۳ ق.ظ
- روزنوشت,
- ۸۸۴ بازدید
قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن این نکته رو بهتون بگم که هیچ دکتری و هیچ قرصی نمیتونه اندازه خودتون بهتون کمک کنه و هیچکس بهتر از خودتون نمیتونه بفهمه مشکلتون و علایمتون چیشه و چرا دچار ضعف اعصاب و اضطراب و ... شدین و دقیقا این مشکل برای من با سردردهای یکطرفه سر و از مردادماه امسال شروع شد!
همه علایم تو بدن من میگرن رو نشون میداد و بعد از تایید نورولوژیست شروع کردم به خوردن داروی دپاکین که یه هفتهایی قطعش کردم چون به تشخیص پزشک شک داشتم و بعد از قطع کردن دارو اتفاقی برای من نیافتاد! بعد از اون علایم دیگهایی مثل درد قلبی و فشار روی قفسه سینه و بیحسی و گزگز دست و پا هم اضافه شد و بعد از گذشت چند روز فوتوفوبیا و دلشوره و حملات پانیک و ... هم اضافه شد و عملا شدم یه مرده متحرک که زندگی روزمرهاش مختل شده بود! دکترم رو عوض کردم یه نورولوژیست معروف که از دوستان معرفی شده هم بود تشخیص افسردگی داد و مصروف دارو بوسپرکس و ولبان رو شروع کردم و این داروها هم با علایم خیلی زیادی همراه بود!
کلافه شده بودم و دلم میخواست مصرف این داروهارو رو هم قطع کنم و در نهایت برگشتم به خودم که باید یه تغییری ایجاد میکردم! ساعت خوابم رو از 2 شب آوردم روی 11 و بیداری صبحم رو از 9 آوردم روی 7 صبح و در کنارش کامل تغذیهام رو اصلاح کردم و روزانه یکساعت ورزش سر صبح رو اضافه کردم و تغییرات عجیب و غریبش رو تو یه هفته دیدم! حالم خیلی بهتر بود و بدون هیچ قرصی داشتم بهبود پیدا میکردم!
رفتم سراغ داروهای گیاهی و بعد از ویزیت یه دکتر طب سنتی تشخیص سودایی شدن بدنم رو دادن و شروع کردم به خوردن سه تا داروی کاملا گیاهی مفرح ابربشمی، دمنوش بادرنجبویه، ترکیب سیب و ریحان و داروی آنتی سودای دکتر خیراندیش و دارم روز به روز بهتر میشم! میدونم اساتید طب جدید میان الان یقه من رو میگیرن ولی من به چیزی که با منطقم سازگاری داشته باشه و ازش جواب گرفته باشم دنبال میکنم و خداروشکر حالم خیلی خوبه و دارم کامل به بهبودی میرسم! صبح ها راحت از خواب بیدار میشم و استرس و اضطرابم برطرف شده تا حدودی و حالا نکته کل صحبت های من اینجاست :
در مقابل طب سنتی گارد نگیرید! طب سنتی و مدرن هر کدوم میتونن مکمل هم باشن فقط مهمه توسط کدوم پزشک ویزیت میشین و چه دارویی مصرف میکنید!
و شاید براتون سوال پیش اومده باشه که سودا چیه ؟
سودا چیست؟
در طب سنتی چهار نوع طبع وجود دارد که شامل سرد و خشک، سرد و تر، گرم و خشک و گرم و تر هستند و آنها را همچنین به ترتیب با نامهای سودایی، بلغمی، صفراوی و دموی میشناسند. برخی از افراد طبع سوداوی دارند؛ اما در برخی مواقع یک نوع ماده سمی، که به آن سودا میگویند، به دلیل سبک زندگی نادرست، در بدن افزایش پیدا میکند که میتواند سبب ایجاد دشواری برای فرد شود؛ به همین دلیل افراد باید با اصلاح سبک زندگی خود برای دفع سودا اقدام نمایند.
عوارض افزایش سودا در بدن :
تا اینجا درباره این توضیح داده شد که سودا چیست؟ سودا میتواند سبب بروز علائمی در افراد شود که مهمترین آنها وسواس، اضطراب، دیدن خواب بد، کدر شدن سفیدی چشم، سوزش معده، بوی بد دهان، تپش قلب خود به خود، تیرگی پوست صورت، یبوست، گرایش به خوردن غذاهای شیرین و گرم، عصبانیت و لجبازی هستند. این عوارض نهتنها بر زندگی خود فرد تاثیر میگذارند، بلکه میتوانند سبب آزار اطرافیان شوند؛ به همین دلیل دفع سودا ومصرف غذاهای سودابر برای این افراد باید در اولویت قرار بگیرد.
علامتهای غلبه سودا در بدن :
علتهای زیادی برای اینکه سودا در بدن غالب شود، وجود دارد که برخی از آنها عبارتند از:
خشکی زیاد پوست به همراه چروک
لکههای تیره در پوست
وجود افکار منفی و تمرکز نداشتن
گرفتگی عضلاتی مانند حلق و حنجره و سایر اعضا
سوزش سر دل
کم حرف
کابوس و دیدن خواب افتادن از ارتفاع و بلندی
تاخیر در عادت ماهیانه و دفع لخته لخته خون قاعدگی
حساس و زود رنج
فکر و خیال زیاد
و در پایان من با تشخیص میگرن و داروهای آرامبخش و ضد افسردگی به هیچ نتیجهایی نمیرسیدم پس همه رو کنار گذاشتم و از اصلح سبک زندگی شروع کردم و دارم به نتیجه میرسم!
نفرین به جنگ !
- ۰۲/۰۷/۲۲ ، ۱۷:۱۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۹۱۳ بازدید
حقیقتا کاری به اسراییل و فلسطین و اینکه سیاست پشت جنگ اینا چیه که کاملا هم داستان درگیریشون رو میدونم ندارم. حتی کاری به جنایتهای یهود که تو طول تاریخ به کل بشر ثابت شده ندارم و حتی نمیخوام وارد این بشم که این جنگ، جنگ بین کمونیست و یهود هست و در نهایت همه چیز به نفع فلسطین تموم خواهد شد. تمام حرف من اینه که جنگها توسط حکومتها ایجاد میشه و مردم عادی بهای اون رو پرداخت میکن ..
اگر تو یک اتاق از چندین کشور دنیا و چندین دین آدمهایی رو دور هم جمع کنین که هیچ چیزی از همدیگه نمیدونن هیچکس کاری با هیچکس نخواهد داشت و این حکومتها و باورها هستن که جنگ رو به وجود میارن و قربانی اصلی زن، مردو بچههای بیگناه هستن ..
نفرین به جنگ، هر نوع جنگی ..
چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- ۰۲/۰۶/۲۱ ، ۱۸:۴۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۷۸۰ بازدید
محکم به پای باباش چسبیده بود و با صدای بلند سوال میکرد. بابا کجاییم الان؟ تو مترو عزیزم. جا نیست بشینیم ؟ نه پسرم شلوغه دوتا ایستگاه دیگه پیاده میشیم. دیگه سوال نکرد و همونطوری به پای باباش چسبیده بود. چند ثانیه ایی نگاش کردم و خواستم بلند شم تا جامو بهشون بدم که نفر رو به روییم پیش قدم شد و این کارو کرد. آروم رفتن به سمت صندلی، دستش هنوز به پای باباش بود و وقتی نشست روی صندلی خیره شد به جلوش. چشم از چشماش برنمیداشتم و محو تماشاش بودم. ولی چرا؟ چرا خیره شده بودم بهش؟ هیچ صدایی رو نمیشنیدم جز صدای حرف زدن اون کوچولو با باباش. سوال پرسیدنش دوباره شروع شد و بابا با حوصله همه چیز رو براش توضیح میداد. دست فروش ها میومدن و خط نگاهمو قطع میکردن و وقتی دور میشدن باز خیره میشدم بهش. یکیشون از دور صداش میومد؛ چراغ های رقص نور مخصوص چشن ها و مهمونی های شما، با کیفیت و زیبا، حتی قابل استفاده برای اتاق خواب بچه ها.. نزدیک شد و صداش واضح تر شد، رقص نورهای... گوش های پسر تیز شد، بازوی بابارو فشار داد و گفت بابا اینا چیه؟ لامپ عزیزم، نور میده. قشنگه؟ آره پسرم نورهای رنگی میده. دستفروش نزدیک شد و یکیشو داد بهش، پسر لمسش کرد و لبخند زد، گفت بابا چطوری کار میکنه این، بابا دستشو گرفت و گذاشت روی دکمه اش، اینجاست، اینو بزنی روشن میشه. دکمه رو فشار داد و نورهای رنگی کل صورتشو روشن کردن، فضای مترو و صورت همه مسافرا که سکوت کرده بودن و محو تماشای ذوق های پسر بودن هم مثل دونه های الماس میدرخشید ..
چشم هاش شاید نابینا بود، ولی انعکاس رنگ ها توی سیاهی قرنیه اش قشنگترین رقص دنیا بود.. نیم ساعت تمام نگام روی صورت مثل ماهش بود و اشک هام از گونه هام سر میخورد و پایین می افتاد. شاید نه فقط من، تمام مسافرای قطار توی دلشون اشک میریختن و با چشم های بارونی ذوق های روشن پسرک رو نگاه میکردن..
خدایا ! میشه چشم هاشو بهش برگردونی ؟ اون بیشتر از ما آدم ها لایق این چشم هاس ..
درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- ۰۲/۰۶/۰۸ ، ۱۹:۰۲ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۸۷۹ بازدید
پیکی بلایندرز رو تا وسطای فصل پنج دیدم و احتمالا تا چند روز دیگه تمومش کنم. این سریال شاید برخلاف تعریف و تمجیدهای دیگران از نظر من یه شاهکار سینمایی نبود هر چند نمیتونیم از شخصیت پردازیها، دیالوگهای ناب و لوکیشنهای جذابش بگذریم. این سریال کاملا من رو یاد بریکینگ بد و هایزنبرگ بزرگ میندازه و اگر بخوایم از بحث سریال بودن و رنک IMDB و غیره بگذریم تا اینجا درسهای بزرگی برام داشته که دوست دارم با شما به اشتراک بذارمش.
تو این سریال به معنای واقعی طمع آدمیزاد و میلش به پول و قدرت رو درک میکنید! طمعی که با هیچ چیزی سیراب نمیشه و تا لحظهایی که شمارو از بین ببره ادامه داره. در طول سریال تامی شلبی به هر چیزی که میخواست میرسه و زمانی که جایگاه خودش رو تثبیت شده میبینه به دنبال جایگاه بزرگ میگرده.
هیچ بزرگ شدنی خیال راحت و آسوده نمیاره! تامی شلبی به مقام و جایگاهی میرسه که تقریبا تو کل برمینگهام شناخته شدهاش و تو بزرگترین خونه داره زندگی میکنه ولی شبها نه خواب راحت داره و نه زندگی اونجوری که فکر میکرد براش پیش میره و هر چه دارایی و قدرتش بیشتر میشه ترس و نگرانیهاش بیشتر میشه و از تصاحب تخت پادشاهیش بیشتر میترسه!
کسب درآمد با خلاف راه به جایی نمیبره! زورگویی و رسیدن به قدرت از راه خلاف سرانجام قشنگی رو نداره و در نهایت به نابودی اون فرد منتهی میشه! تامی شلبی دوست داشتنی برای مردمش نیست و فقط مخاطبی که سریال رو دنبال میکنه دوست داره خودش رو جی شلبی بذاره! مردم ازش میترسن و تمام احترامی که داره از روی قدرتی هست که با زور به دست آورده!
همه ما طمع کاریم و میل به قدرت داریم! همه مردم و همه مخاطبهای این سریال حداقل یکبار دوست داشتن به جای تامی شلبی و برادراش باشن و به قدرت و هوشی که داره حسادت کردن که این میتونه ترسناک باشه و من رو به این فکر فرو میبره که آدمها اگر تو موقعیتش قرار بگیرن چقدر میتونن خطرناک باشن.
همیشه یه قدرت بزرگتر هست حتی وقتی احساس خدا بودن داری! یک روزی نابود خواهی شد به دست یه قدرت بزرگتر و همیشه تو اوج یه عقابی هست که چندین متر از تو بالاتر پرواز کنه پس به خودت مغرور نشو تا همه چیزت رو از دست ندی..
اگر این سریال رو ندیدید پیشنهاد میکنم شروع به دیدنش کنید و بیشتر از اینکه دلتون بخواد جای تامی شلبی باشید سعی کنید درس بگیرید ازش و این جمله رو از من یه گوشه داشته باشید: هر چیزی که بدان مغروری روزی دور خواهد انداخته شد ..
شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- ۰۲/۰۵/۲۹ ، ۱۷:۳۶ ب.ظ
- تجربیات کاری,
- ۷۷۶ بازدید
چند روز دیگه وارد شهریور ماه میشیم و کمتر از یک یک ماه آینده میرسیم به 25 شهریور و به احتمال قوی تکرار اتفاقات پارسال. لازم دونستم چندتا نکته رو بهتون بگم که اگر صاحب کسب و کار هستید دچار وضعیت پارسال نشید.
نکته شماره یک : امروز به فکر باشید!
اگر به صورت چکی کار میکنید حتما حواستون به تاریخ چکهاتون باشه که بتونید حساب و کتابتون رو جمع کنید و تو اون دوران اگر وارد رکود شدید دستتون توی پوست گردو نمونه.
نکته شماره دو : کسب و کارهای آنلاین مراقبت بیشتری کنید!
اگر کسب و کار آنلاین دارید و تو بستر اینستاگرام صفحه فروشگاهی دارید قطعا توی اون دوران با افت شدید فروش مواجه میشید پس هزینههاتون رو کاهش بدید و کمتر به فکر گسترش فضای کاریتون باشید.
نکته شماره سه : به درآمد صفر هم فکر کنید!
ممکنه از لحاظ درآمدی به صفر برسید پس به دنبال نقشه شمارو دو یا اصطلاحا پلن بی باشید تا متحمل ضرر نشید.
نکته شماره چهار : اخبار رو رصد کنید!
حتما پیگیر اخبار موثق باشید و خلاف جهت شنا نکنید! جهتگیریهای سیاسی بیمورد و حرفهای اضافه برخلاف جریان میتونه به برند شما آسیب بزنه و شمارو از گردونه رقابت خارج کنه.
حتما به این نکتهها توجه داشته باشید و از این دوران تا مشخص نشدن تکلیف برای تبلیغات، رشد و ... استفاده نکنید و آرزو میکنم بهترین اتفاقات برای مردمان سرزمینم بیافته و رنگ رفاه و آسایش رو ببینن ..
کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- ۰۲/۰۵/۲۱ ، ۱۷:۴۴ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۷۵۸ بازدید
یه دبیر بازنشسته بود که برام کولر هم گرفت. گفتم مصرف بنزینت میره بالا، گفت فدای سرت گرمت میشه.. گفت سی سال کار کردم هنوز یه خونه ندارم! دلش یه خونه بزرگ هم نه ۵۰ ۶۰ متری میخواست که مال خودش باشه.. کاش یه واحد داشتم میدادم بهش و کاش اصلا دستم اونقدر بزرگ بود و جیبم انتهاش معلوم نبود که یه دفتر میزدم میگفتم هر کی هر مشکل مالی داره بیاد وایسه تو صف تو براش حل کنم. کاش ما آدمها همیشه به این فکر میکردیم که دنیا یه چشم به هم زدن بیشتر نیست ..
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- وبسایت جدید و شروعی دوباره ...
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
فاطمه ... گفتــه :
سلام. انشالله موفق باشید 🌸Mahan گفتــه :
شماچرا دچار ضعف اعصاب شدید؟ مگه ...𝐿𝑎𝑑𝑦 ^^ گفتــه :
عجیبه الان فهمیدم.. 2 سال بعد از ...Mahan گفتــه :
پس راست میگن تواین دنیا از هر یک نفر ۷ تا شبیه اش هست 😊Mahan گفتــه :
اینستا alikowsariii 🤔Mahan گفتــه :
علی کوثری !خیلی شبیه شماست 😳Mahan گفتــه :
مرسی پیج که نگذاشتید شما یک ...Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ...Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ...Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ...