نسخه جمعی روانشناسان محترم !

نمیدونم فقط من این مشکل رو دارم یا شما هم باهاش مواجه شدید که وقتی یه روانشناس رو تو شبکه های اجتماعی مثلا اینستاگرام دنبال میکنید هیچگونه ارتباطی با صحبت‌هاش نمیگیرید! من احساس میکنم این نسخه‌های درمانی که میدن نمیتونه برای همه مردم درست و صحیح باشه و تو علم روانشناسی ما کلا نمی‌تونیم جز به کل کنیم یه مسئله رو. به عنوان مثال من داشتم ویدیویی رو میدیدم که میگفت از افراد آزارگر دوری کنید که به هیچ عنوان افراد مناسبی برای یه رابطه عاطفی پایدار نیستن و مثال نقضش برای من دوستی بود که شخصیت آزار پذیری داره و به دنبال کسی میگرده که بتونه نیاز آزارپذیریش رو تو زندگی ارضا کنه! اینجا بود که شکم به یقین تبدیل شد و اخیرا هم چندین نفر رو دیدم که راجع به این نسخه پیچی جمعی واکنش نشون دادن و با دلیل غلط بودنش رو ثابت کردن. نظر شما چیه ؟

تراپیست‌ها خوبن یا بد ؟!

مسئله ایی که شش ماه ذهن من رو درگیر کرده بود و با تمام توانم تو تصمیم گیریش درمونده بودم بالاخره با کمک یه دوست تراپیست داره به نتیجه میرسه. این اتفاق تو یه مکالمه دو ساعته انجام شد و فهمیدم چقدر بعضی وقتا آدمیزاد میتونه به کمک دیگران و به قول قدیمی‌ها اهلل فنش نیازش داشته باشه!
شاید قبل‌تر از این ماجرا ( با عرض پوزش از روانشناسان و تراپیست‌های عزیز ) احساسم نسبت به روانشناس‌ها آدم‌هایی با منطق‌های خشک و کتابی بود که فقط سعی میکردن مورد پیش اومده برای تو رو وصل کنن به یکی از راه حل‌های پیشنهاد شده تو کتاب‌های درسیشون! ولی این مکالمه که یه جورایی سر درد دل من رو باز کرد باعث شد مقدار خیلی زیادی به خودم بیام و بفهمم نه! گرفتن این تصمیم کار من یه نفر بدون راهنما که بتونه زوایای پنهان رو نشونم بده نبود و از امروز تصمیم گرفتم هم کتابی که بهم معرفی کرد رو بخونم تا بیشتر خودم رو بشناسم و هم تو کمک گرفتن از تراپیست‌ها بدذهن و ترسو نباشم! تراپیست من مدام جلوی من آیینه میذاشت و مدام سوالات خودم رو از خودم می‌پرسید و این باعث میشد بفهمم ایراداتم کجاست! رک بهم میگفت داری توجیه میکنی هم من رو و هم خودت رو و این جذابترین قسمت مکالمه من باهاش بود..
امروز درس بزرگی رو گرفتم! دیدهای منفی که بی‌دلیل ذهن خودمون برامون میسازه میتونه ذهنیت بی‌دلیل تری رو برای مقاومت کردن در برابر بعضی چیزها ( روانشناسا همه بدن! ) ایجاد کنه! یه وقتایی باید برگشت به عقب و روی بعضی حساسیت‌ها مجدد فکر کرد ..
تجربه مشابه‌ایی دارید؟ گوش میدم ..

حال دلی که دیگر خوب نیست..

وقتی غصه ها بی دلیل سراغم میان دوست دارم همه چیزو ولی کنم برم بالای یه کوهی بشینم که فقط صدای باد میاد. اینقدر اونجا بشینم تا هوا تاریک بشه و باز همونجا بمونم. نمیدونم چرا واقعا زندگی یه وقتایی یه اتفاقاتی رو برات رقم میزنه که با هر امیدواری که به دلت میدی بازم باهات راه نمیاد و مثل یه قایق شکسته ایی میشی که دریا به هر سمت و سویی میبردش و فقط امیدواری یک روزی برسی به ساحل..

امروز اصلا دوست نداشتم بیام سرکار، دلم میخواست ول کنم و برم. ماشین رو روشن کنم و فقط برم، تو گرما برم، سر ظهر برم، تو خرابترین جاده برم، بدون بنزین برم ولی فقط برم. نمیدونم چرا یه چند وقتیه حال دلم خوب نیست! شما نمیدونید چر بعضی وقتا دل آدم بیخودی بهونه میگیره؟