حال دلی که دیگر خوب نیست..
- ۰۱/۰۴/۰۱ ، ۱۵:۴۷ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۴۷۶ بازدید
وقتی غصه ها بی دلیل سراغم میان دوست دارم همه چیزو ولی کنم برم بالای یه کوهی بشینم که فقط صدای باد میاد. اینقدر اونجا بشینم تا هوا تاریک بشه و باز همونجا بمونم. نمیدونم چرا واقعا زندگی یه وقتایی یه اتفاقاتی رو برات رقم میزنه که با هر امیدواری که به دلت میدی بازم باهات راه نمیاد و مثل یه قایق شکسته ایی میشی که دریا به هر سمت و سویی میبردش و فقط امیدواری یک روزی برسی به ساحل..
امروز اصلا دوست نداشتم بیام سرکار، دلم میخواست ول کنم و برم. ماشین رو روشن کنم و فقط برم، تو گرما برم، سر ظهر برم، تو خرابترین جاده برم، بدون بنزین برم ولی فقط برم. نمیدونم چرا یه چند وقتیه حال دلم خوب نیست! شما نمیدونید چر بعضی وقتا دل آدم بیخودی بهونه میگیره؟
تا الان [ ۷ ] نفر برای این نوشته من اظهار نظر کردن ..
حال همهی کائنات، به صورت دورهای خوب و بد میشه. پریود شدهاید.

آره بعضی وقتا زندگی حالمونو میگیره
ولی شاید این دلیلی باشه تا بتونیم وسط این هیاهو بریم یه گوشه بشینیم و با خودمون خلوت کنیم
هرآنچه نیک است، نصیب حال دلت

خب همین غصهها هم که نباشن زندگی خیلی یکنواخت میشه
فقط خوبیش اینه که میگذره:)

من شخصا احساس خوشی خالص رو فراموش کردم.
همیشه حتی تو لحظههایی که طعم خوشی غالبه، باز مزهی غم، ترس، خالی بودن، دلتنگی یا هر چیزی که مقابل خوشیه زیر زبونم هست.
ولی کنار اومدم. پذیرفتم همینه که هست. شاید بعد از مرگ رها بشیم. شاید نه. تلاشم اینه دست کم مزهی غالب اون حال خوش باشه، اون دلآرومی...ولی گاهی نمیشه دیگه.

حال الان منم اینه یه وقتایی حتی خرید هم دیگه حالمو خوب نمیکنه 😒😒همون میشه که گفتیدوقتی بیشترازسنت بفهمی یعنی برا حال خوب خیلی جنگیدی !

مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمیآورم. گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است. دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم. راستی، من میم صدایش میکنم. اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیام را بهم نمیریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- سانتی مانتالیسم! که چی!؟
- پدر پولدار، پدر بی پول!
- خواب عجیبی که دیدم ..
- روزی که خدا رو لمس کردم ..
- در تاریکیهای این روزها ..
- یک مکالمه ساده ولی دلنشین!
- معرفی کتاب؛ فرار از اردوگاه چهارده
- اساتید پکیج فروش منتظر شماییم!
- کفشهای بالدار بابا ..
- برای یک زندگی معمولی ..
- بالاخره استخدام کردیم ولی ...
- درسهایی از انقلاب رومانی!
- همه چیز بود، جز پای رفتنم ..
- نیروی کار؟ گشتم نبود نگرد نیست!
- با خدا معامله کردم!
آخرین نظرات شما
-
مهدیار پردیس گفتــه :
لذتبخشترین بخش زندگیم همینه که ... -
هوپ ... گفتــه :
کاملا موافقم باهاتون، هنوز که ... -
حدیث ملاحسینی گفتــه :
برخی با فیس و افاده زندگیشون رو ... -
mehraban 75 گفتــه :
اول متن منو یاد رمان ها می اندازه قلم خوبی دارید -
ویــ ـانا گفتــه :
حرف حق! -
عارفه صاد گفتــه :
خیلی خوب گفتید خصوصا همون قسمت که ... -
parvaneh mohajer گفتــه :
سلام معمولا خواب، حالو احوالات ... -
نیلوفر توکلی گفتــه :
یادمه استادی داشتم که اهل نصیت ... -
سهیلا گفتــه :
من خوندم چندسال پیش، اما برام کارایی نداشت. -
نسرین ⠀ گفتــه :
به نظرت تو اقتصاد مریض ایران هم چنین راهکاری جواب میده؟
همین رو دیروز توی توییتر پرسیدم.
به جز تغییرات هورمونی:)) یه جواب داده بودن که به نظرم قابل تامل بود.
گفتن احساسات سرکوبشدهای هستن که سر وقتش بهشون پاسخ ندادیم یا برونریزی نکردیم و یهو به ما غلبه میکنن.