روز دادگاه و جنگ با وجدانم!

دیروز از صبح که بیدار شدم حال روحی خوبی نداشتم و توی دلم آشوب عجیبی بود! نمیدونستم دارم کار درستی میکنم یا نه! نفهمیدم چطوری لباس پوشیدم و حتی یادم نبود صبحونه خوردم یا نه. ساعت 9 صبح رسیدم دادسرای شهید فهمیده که مخصوص مجرم‌هایی بود که زیر 18 سال سن دارن. وقتی منتظر بودم تا نوبت رسیدگی به پرونده من بشه دوباره با جفتشون رو به رو شدم. همون قیافه با لباس آبی که روش لوگوی کانون اصلاح و تربیت خورده بود. چند ثانیه چشم تو چشم شدیم و همون طلبکاری تو چشم‌هاشون بود. مادر یکیشون وقتی فهمید گوشی من رو زدن شروع کرد به گریه و التماس که پسرم رو ببخش اشتباه کرده غلط کرده. فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم. گوش‌هام صداهای اطراف رو نمیشنید و فقط منتظر بودم برم توی اتاق...

قاضی بعد از یک ساعت و نیم انتظار من رو صدا کرد. رفتم داخل و شروع کردم به توصیف اتفاقاتی که افتاده! روز و ساعت دقیق خفت گیری و سرقت رو توضیح دادم و شروع کرد به سوال پرسیدن! چهره‌شون رو هم دیدی؟ مطمئنی سارقای موبایلت همین‌ها بودن! دلشوره‌هام بیشتر شد و دوباره هیچ صدایی رو نمیشنیدم! با اشاره دست قاضی گفتم با من بودین؟ گفت غیر از من و شما کس دیگه ایی اینجاست؟ نگاهش کردم و گفتم نه! نه من چهر کسی رو ندیدم! من روی حرف کلانتری که به من زنگ زدن و گفتن دزد گوشی شمارو گرفتیم الان اینجام! قاضی یه لبخند زد و گفت این روال کلانتریه که برای کم کردن آمار سرقتش هر دزدی که میگیره چندتا سرقت رو میندازن گردنش!

دوباره گوشام صوت کشید و وجدان دردم بیشتر شد! با هر نیرویی که توی بدنم بود به این نتیجه رسیدم که نه من دارم اشتباه می‌کنم! رو به قاضی کردم و گفتم نه! من نه دیدمشون نه فیلم دوربین چیزی رو نشون داد و نه نشونه‌ایی دارم! اگر مجری قانون یعنی کلانتری هم داره دروغ میگه من نمیتونم سرقت گوشیمو بندازم گردن این دو نفر و خسارتم رو از این‌ها بگیرم! من آدم خودن این پول‌ها نیستم! از دیشب دارم با خودم کلنجار میرم و با هر کسی صحبت میکنم منو متهم میکنن به بی عقلی و میگن دزد دزده! فرقی نداره کی باشه! دلت نسوزه! برو و پولتو از یکیشون بگیر ولی من نمیتونم! من اگر اینجا هم اومدم برای این بود که شاید یک درصد کلانتری درست میگه ولی اجازه بدین من برم! من شکایتی ندارم! از اتاق اومدم بیرون و بهشون گفتم میدونم شاکی‌هاتون میان سراغتون و میرید زندان ولی  بگردید راه درست زندگی رو پیدا کنید! بهم پوزخند زدن و گفتن کسی زندان نمیره و بار اولمون نیست! ما بلدیم چطوری گردن نگیریم و آزاد شیم! حرص و نفرت دوباره درونم بیدار شد! خواستم برگردم توی اتاق و به صحبت‌های اطرافیانم عمل کنم ولی وجدانم و امان از وجدانم! درسته 40 میلیون ضرر کردم ولی موقع برگشتم به خونه خوشحال بودم ..