بهم گفت روزی رو از خدا بگیر!
- ۰۱/۰۳/۲۷ ، ۲۲:۴۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۹۲۸ بازدید
دیروز وقتی داشتم از چندتا برگه پرینت میگرفتم دیدم پرینتر وسط کار سه چهارتا برگ A4 رو با هم میکشه تو و گیر میکنه و متوقف میشه. به زور کاغذهارو کشیدم بیرون و بعد از خاموش روشن کردن پرینتر این اتفاق مجددا تکرار شد. بازش کردم یه نگاهی بهش انداختم دیدم دیگه وقتشه یه سرویس درست و حسابی بره و کارتریژش هم نیاز به شارژ شدن داره. دست به گوگل شدم و چندجا تماس گرفتم و در نهایت قرار شد یک نفر بیاد همه سرویس هارو تو محل انجام بده. وقتی شماره طرف رو اومدم بگیرم و باهاش هماهنگ کنم زنگ در دفتر رو زدن! یه آقای مسن تقریبا 65 الی 70 ساله پشت در بود. دستشو دراز کرد و یه کارت ویزیت به من داد و با صدای آرومی که داشت گفت تعمیرات و سرویس پرینتر و ماشین های اداری رو در محل انجام میدیم. گفتم شما کارت پخش میکنید یا خودتون انجام میدین گفتن نه خودم انجام میدم. دعوتش کردم اومد تو و یه نگاهی به پرینتر انداخت. گفت تقریبا 450 هزار تومان هزینه اش میشه و باید یه قسمتش تعمیر بشه. پرینتر رو وقتی داشت با خودش میبرد برای سرویس تا فردا بیاره بهش گفتم چقدر عجیب که من دقیقا دنبال یه نفر میگشتم برای اینکار و شما دقیقا مثل یه لیوان آب خنک وسط کویر ظاهر شدی! برگشت و نگاهم کرد، یه لبخند زد و گفت پسرم روزی رو باید از خدا خواست نه بنده خدا! بنده خدا خارت میکنه..
تا همین امروز این جمله ایی که گفت تو ذهنمه و مدام با خودم تکرارش میکنم و یاد یه فامیلیمون میافتم که سردر مغازه ش نوشته بود کاسب باید دوست خدا باشه! این جمله رو الان بیشتر درک میکنم..
تا الان [ ۷ ] نفر برای این نوشته من اظهار نظر کردن ..
سلام.
چندین بار صفحه رو باز و بسته کردم تا این کادر نظر دهی برام فعال شد.
نمیدونم مشکل از چیه.
من در لحظۀ اول نگران شدم، نگران اینکه شاید طرف پرینتر رو برداره ببره.
چطوری اعتماد کردین بهش؟
واقعا درست گفتن. روزی رو باید از خدا بخوای :)
اینکه در اون لحظه به کمک احتیاج داشتید و کمک رسیده جالب بود:)
فکر میکنم تجربه چنین چیزی حس خوب و در عین حال عجیبی داره.
واقعا بهت حسودیم میشه؛ چون یک لحظهای از زندگی رو درک کردی که معنای عمیقی داشته؛ خیلی دنبال این لحظهها هستم و خب به معنای واقعی زندگی رو همین لحظات کوچیک و شیرین معنا میکنم.
امیدوارم همیشه از همین لحظات برات پیش بیاد؛ زندگی همین لحظاته...
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
- بوسه بر چشم هایت میزنم مادر ...
آخرین نظرات شما
-
Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ... -
Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ... -
Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ... -
تینا گفتــه :
من باهمچین ادمی برخورد داشتم که ... -
ناشناس گفتــه :
مگه منتقل نشده بودین وردپرس؟! ای بابا ... -
asiyeh گفتــه :
نوشتین به واسطه علاقه ای که به ... -
asiyeh گفتــه :
اتفاقا چند وقت پیش یه سریال کره ای ... -
asiyeh گفتــه :
کتاب خیلی جذاب و غم انگیزی بود . -
asiyeh گفتــه :
به قاتله علاقه داشتی ؟ -
asiyeh گفتــه :
درکل بد نبود . ولی فضاشو زیاد دوس ...
منم خیلی به این جمله اعتقاد دارم
یه روزی تو شرکت کاری کردم که غیر عرف شرکت بود یکی از همکارا گفت : فردا بخاطر همین کار اخراجت میکنن گفتم من کاری رو کردم که میدونستم درسته بعدشم روزی دست خداست نه بندهی خدا که با اخراج من روزیم قطع بشه:)