حمله قلبی ساعت 2 بامداد !
- ۰۲/۰۲/۲۸ ، ۱۱:۵۵ ق.ظ
- روزنوشت,
- ۸۷۰ بازدید
وحشتزدگی یا حمله پانیک (به انگلیسی: Panic attack )؛ عبارت است از حملهٔ حاد شدید اضطراب همراه با احساس مرگ قریبالوقوع که فراوانی بروز آنها از چند حمله در یک روز تا یک مورد در سال، متفاوت است.
نمیدونم چقدر با پنیک آشنایی دارید و تا حالا تجربه حملات اضطرابیشو داشتین یا نه! اگر جوابتون منفی هست خوش به حالتون و اگر مثبت من درکتون میکنم! دقیقا ساعت 2 بامداد دوشنبه بود که از خواب پریدم! فشار بالا و ضربان قلب نامنظم، تنگی نفس شدید و عرق سرد با درد سمت چپ سینه و احساس سبکی تو سر! همه علایم حمله قلبی حس میشد و دانش من نسبت به اتفاق در حال افتادن همه چیز رو تشدید میکرد. تو خونه تنها بودم و اولین چیزی که به ذهنم رسید سرفه عمدی و شدید بود و تقلا برای زنده موندن. به زور خودم رو رسوندم به پذیرایی و با اورژانس تماس گرفتم. خانومی اونور خط جواب من رو داد و تا تماس برقرار شد گفتم سلام من همکارم و دارم ایست قلبی میکنم. توضیح بیشتری ندادم و رفتم سراغ آدرس دادن ولی سنگینی زبان و عدم تمرکز اجازه آدرس دادن رو بهم نمیداد! گنگ بودم و نمیدونستم حتی اسم کوچهمون چیه! به سختی آدرس رو دادم و درازکشیدم روی زمین! ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود و به زندگیم فکر میکردم! به عمری که چقدر زود در حال تموم شدن بود و به خودم گفتم فکر نمیکردم اینقدر زود دارم سرد میشم. بی اختیار گریهام گرفت. چشمامو بستم تا یکم آروم شم و حواسم به هوشیاریم بود. با صدای زنگ در چشمامو باز کردم و خوشحال بودم که هنوز زندهام. دو نفر اومدن بالای سرم و شروع کردن گرفتن فشار و نبض و اکسیژن خون و من هم صداهای نامفهومشون رو میشنیدم. یکدفعه همه جا ساکت شد و لبخند رو روی صورتشون میدیدم. دستمو گرفتن و بلندم کردن و گفتم چیزی نیست. هیچ علایمی از سکته قلبی نداری و احتمالا دچار حمله استرسی شدی. سوت توی گوشهام کم کم قطع شد و آروم شدم. یه نیم ساعتی رو پیش من موندن و تا آروم شدنم باهام صحبت کردن. بهشون گفتم همکارشونم و بهم گفتن شما چرا ترسیدی دیگه! ازشون تشکر کردم بابت حضور زیر پنج دقیقه اییشون و راهیشون کردم برن.
درسته! پنیک کرده بودم و چقدر این حس عجیب بود و چقدر ناتوان بودم! یادمه وقتی کسی از پنیک میگفت بهش میگفتم آروم باش و فقط دراز بکش تا از بین بره و داروهاتو مصرف کن و وقتی خودم تو این موقعیت قرار گرفتم تمام چیزهایی که بلد بودم رو فراموش کردم. ترسناک بود و نزدیکرین تجربه به مرگ.
امروز که بهش فکر میکنم یاد اون چند دقیقهایی میافتم که داشتم زندگیمو مرور میکردم و به تمام کارهایی که باید میکردم و نکردم فکر میکردم. چقدر مرگ میتونه ترسناک باشه وقتی بهش فکر نمیکنی و خودتو دور میدونی ازش. از فردای اون روز حواسم رو به زندگیم بیشتر حمع کردم و ساعتی نیست که به اون اتفاق فکر نکنم..
امیدوارم هیچ تجربه مشابهی از پنیک براتون پیش نیاد..
تا الان [ ۱۸ ] نفر برای این نوشته من اظهار نظر کردن ..
چرا این اتفاق میوفته؟
به شدت یاد یه زمانی افتادم که نمیدونم اسم اون حادثه چی بود .... سال آخر وقتی کلاس دوازدهم بودم و به شدت اوضاع بد و شرایط سخت بود و کلی فشار روم بود .... من صبح ها وقتی می خواستم بلند بشم زمین می خوردم و هیچ حسی تو پاهام حس نمی کردم و از ترسش می خواستم گریه کنم اما می گفتم خوب میشه ...خوب میشه.... ولی به صورت ۵ بار این اتفاق برای من افتاد و بار آخر به مدت بیشتری طول کشید تا حس به پاهام برگرده تا بتونم بلند بشم ...خیلی ترسیده بودم و فقط لبه تخت رو هر بار می گرفتم تا بتونم بلند بشم رو پاهام اما نمی تونستم ...من نمیدونستم علت چیه و اصلا چرا اینطوری شده بودم و هنوزم که هنوزه بهش فکر می کنم ...چون بعد از اون دیگه این اتفاق برام دیگه نیوفتاد و دکتر هم نرفته بودم براش ...و هنوزم که هنوزه یادمه چقدر بد بود ... وقتی از شرایطی که براتون پیش اومده منم یاد این مورد افتادم که قبلا تجربه اش کردم.
بیشتر از فشار کاری واسترس زیاد فکر هست .سعی کنید قبل از خواب مدتیشن کنید یا کمی موزیک اارامش بخش بزارید وبه خوابید .وبرنامه کاریت کمتر کنید به چیرای مثبت فکر کنید گرچه خودمم که اینارو میکم ذهنم خالی از دغده ی فکری نیست . قرصای مکمل ویتامینه مصرف کنید وپیاده روی تو برنامه اتون بزارید .مراقب خودتون باشید 🌸
اوایل کرونا این اتفاق را تجربه کردم اما خب مثل شما نمیدونستم که چیه و حتی نمیدونستم علائم سکته چیه!
یکی از مشکلات پزشک ها و پرستار ها و در کل یکی از مشکلات دانستن! سخت تر زندگی کردنه.
یک عمل جراحی بایپس قلب در پروندهی پزشکیام دارم.
«تو ونه تنها بودم» را به «تو خونه تنها بودم» اصلاح بفرمائید.
شادکام و شادمان باشید.
سلام. خوشحالم که بهترین. منم خیلی دچار این مشکل میشم و چندین بار پیش اومده بود که زنگ زدم اورژانس.
من دارو مصرف میکردم و کماکان مصرف میکنم با این که خیلی کم شده این حملات خوشبختانه.
مراقب خودتون باشید.
یعنی فشار عصبی باعث اون اتفاق برای من شده بود ؟ از اونجایی که خودمم به این موضوع شک کرده بودم اما دوست نداشتم بیشتر از این پیگیرش باشم ... اون زمان زیاد دست و پاهام خواب میرفت ..* سال آخر تحصیل واقعا عذاب الهیه نه اینکه آدم درس بتونه یه دور آدمو تا پای کشتن میرسونن آخرشم میگن موفق باشی بقیه اش با خودت دوباره *
ببخشید شما تو چه حوضه ای فعالیت می کنید ؟ بر حسب چیزی که از پستتون متوجه شدم فکر کنم یکی از افراد اورژانسی هستید درسته؟ برای همین اطلاع داشتید که چه اتفاقی براتون اون لحظه داشت میوفتاد؟ * کنجکاوی من رو ببخشید 😅🙏*
وقت شما هم بخیر باشه
خوب خدا رو شکر فقط این موردم بود چون ترسیدم نکنه ام اس باشه !😢 و من با سن کم بهش سر فشار ها دچار شده باشم :/ ....
فشار عصب به روش های دیگه ای هم ممکنه خودشو نشون بده؟😰
هم پزشک هستید و هم مشاور کسب و کار ؟@-@ یا ترکیبی هستن؟ دارید پزشکی می خونید ؟ یا تموم کردید ؟ خیلی خوبه سطح آگاهی تون بالاعه
چرا مهاجرت نمی کنید ؟ البته مهاجرت برای ادامه درس بهتره! که بعد وقتی ادامه دادید اقامت هم بگیرید !
به پزشکی علاقه ای نداشتید ؟🤔که ادامه اش بدید ؟ یا دوست داشتید از اول این رشته رو بخونید اما شرایطش رو نداشتید ؟
خوب از الان بهش فکر کنید ! 😁👍 و سعی کنید زبان تون رو پیشرفت بدید ! مگه چند سال سن دارید که بگید دیگع نمی تونم! هیچ وقت دیر نیست
متوجه شدم ولی نشه بعدا بگید کاش میرفتم ! اینجا با این وضعیت کنونی اینکه بگید وابسته هستید اصلا خوب نیست ....یکم از وابستگی ها باید کم بشه به نظرم تا جای پیشرفت باز بشه! البته در اینکه شما در آخر تصمیم میگیرید شکی نیست که بمونید یا برید ولی می تونید برید و خانواده با رفتنتون به عنوان سفر پیش شما ۱ ماه بیان یا گاهی وقتا خودتون ! بازم دیدگاه ها فرق ی کنه و شاید من شرایط بقیه رو نمیدونم ولی تا امکانش هست و سنتون زیاد نشده بهترین کار فعلی هست که برای درس اقدام به مهاجرت کنید👍 حتی پول کشور های دیگه ارزش یک پنی شون بیشتر از پول کشور ما هست ! درد نامه اما حقیقت تلخه واضحی هست که نمیشه چشم پوشی کرد و گفت درست میشه ! پولدار ترین فرد روی زمین هم باشید بازم شرایط طوری هست که اگه پولدارم بشید با زور وبازوی خودتون یه پسوندی به طرف می چسبونن و متهم میشه و یا نظارت می کنن چقدر دارایی داری ! شما باشید یکی تو دارایی هاتون فضولی کنه و حساب کتاب کنه و در قبال همش ازتون بِکَنه اعصابتون خورد نمیشه؟ ناراحت نمیشید؟ نمیگم کشور های دیگه مالیات نمیگیرن ! میگیرن اما اینجا به نسبت در آمد ازت مالیات گرفته نمیشه و بیشتر از در آمد هم گاهی باید بردازی! در حالی که اونجا کشور های دیگه حداقل به نسبت در آمد مالیات میدی! و یا وضع زندگیت!
چکار کردید با خودتون و قلبتون !که تواین سن کم حمله قلبی !قلبتون دوستداریم چون از متنات مشخصه قلب خوبی دارید .وخیلیا ارزوی بودن توقلبتون دارن .
قبول دارم حرفتونه .ولی امیدوارم به ارامش دلخواه اتون برسید .تنور دلتون گرم
اقای کوثری من دوستدارم شمارو از نزدیک ملاقات کنم میشه ببینمتون یک روز ؟
فقط یک سوال بود .هردلیلی میتونه باشه
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- وبسایت جدید و شروعی دوباره ...
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
آخرین نظرات شما
-
فاطمه ... گفتــه :
سلام. انشالله موفق باشید 🌸 -
Mahan گفتــه :
شماچرا دچار ضعف اعصاب شدید؟ مگه ... -
𝐿𝑎𝑑𝑦 ^^ گفتــه :
عجیبه الان فهمیدم.. 2 سال بعد از ... -
Mahan گفتــه :
پس راست میگن تواین دنیا از هر یک نفر ۷ تا شبیه اش هست 😊 -
Mahan گفتــه :
اینستا alikowsariii 🤔 -
Mahan گفتــه :
علی کوثری !خیلی شبیه شماست 😳 -
Mahan گفتــه :
مرسی پیج که نگذاشتید شما یک ... -
Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ... -
Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ... -
Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ...
من با کسی در تماس بودم که بار ها دچار حمله پنیک شده و احساس میکنم بعد از این حمله ها خیلی سخته آدم بتونه به شرایط نرمال زندگیش برگرده