همه چیز بود، جز پای رفتنم ..
- ۰۱/۰۷/۰۲ ، ۱۳:۳۹ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۱۱۹۵ بازدید
چقدر همه چیز ترسناک! چقدر امسال پاییز به جای نارنجی و زرد خاکستری و چقدر برای ایرانم نگرانم! بد کردید! زدید و خوردید و بردید بدون اینکه فکر کنید یک روز این چاقوهایی که میزنید یه عصبی رو قطع میکنه و اندامها از شدت درد و خونریزی جنون میگیرن و بر علیه مغز کودتا میکنن! این روزهارو میشد دید و چقدر بهتون گفتیم ما صبر کردیم به اندازه چهل و یک سال ولی هر روز ضعیف و ضعیفتر شدیم! مرگ یکبار شیون هم یکبار! چقدر گفتیم آدم گشنه دین نداره و چقر گوش ندادین و سرمون رو با آرمانهایی که خودتون هم بهش وفادار نبودین گرم کردین!
چقدر بهم گفتن چرا نمیری از ایران! چقدر گفتن مهاجرت کن برو زندگیتو بساز و عمرتو اینجا هدر نده ولی ایران خانوم قربونت برم کجا بریم!؟ کی از مهاجرت خوشحال بوده؟ کی از ندیدن مادرش، پدرش و خونهایی که توش بزرگ شده خوشحاله؟ کی از جمع کردن چمدونهای بزرگ و دیدار آخر خیابونهای شهر و کشورش خوشحال بوده؟ کی با گریه نصفه شب نرسیده فرودگاه امام و با قلب مچاله وطنشو ترک نکرده؟ من نمیتونم! من دلم میخواد بمونم و میدونم این اشتباهه! میدونم اینجا دیگه وطن خوشحال من نیست و میدونم دارم خودم رو میسوزونم ولی چاره چیه.. من نه آدم رفتن بودم نه دلم میخواد برم و از پشت صفحه شیشهایی و بی روح موبایلم زل بزنم به چهره مادر و پدرم و خودم رو محکم نگه دارم تا فشار دلتنگی اشکهامو سرازیر نکنه! چرا؟ چی شد که رسیدیم به اینجا..
پاییز شد ولی دل و دماغ هیچ کاری نیست.. نشستم پشت میزم و دارم از سهمیه اینترنتی که قراره تا ساعت 4 بیشتر نباشه بهترین استفاده رو میکنم و دلگیر میشم از این اوضاع! کاش یه روزی بیاد که همه کنار هم بخندیم و بخندیم و بخندیم ..
تا الان [ ۱۰ ] نفر برای این نوشته من اظهار نظر کردن ..
حقیقتاً با شنیدن خبرها دلم میگیره ولی از طرفی هم میگم حقشونه و دیگه هرچی خوردن و چپاول کردن بسه شونه!
به امید روزهای خوب و ایرانی آباد!
نمیخوام بگم مهاجرت بده، اما چند روزیه دارم فکر میکنم درسته که با مهاجرت میشه از شرایط سخت دور شد و احتمالا زندگی بهتری ساخت، ولی از یه سری چیزا نمیشه فرار کرد. یه حسها و خاطرهها و تجربههایی هر جا بریم دنبالمون میان :(
وقتی داشتم این پست رو میخوندم بعدش ناخودآگاه اشک تو چشام جمع شد یه بغضی داریم که حال لبخند مصنوعی هم نداریم هیچکس دوست نداره از وطنش بره دوری از خانواده و از پشت گوشی زل زدن به چشماشون ...
کاش پایان شب سیاه ایران ما رسیده باشه ...
این اتفاق که بخوام مهاجرت کنم دقیقا مرداد ماه برام اتفاق افتاد اما بخاطر خیلی از مسائل پای رفتن نداشتم ک تصمیم گرفتم که بمونم تو ایرانی که متولد شدم .
ولی چه فایده که تا ابد حسرت این رو میخورم که کاش با این وضعیت مملکت رفته بودم ...
تموم جوونیمون صرف تردید بین رفتن و نرفتن میسوزه
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
- بوسه بر چشم هایت میزنم مادر ...
آخرین نظرات شما
-
Ronia گفتــه :
روزتون مبارک دکتر 💉🗡🩺 -
Sarina گفتــه :
مگه پزشکا هم افسرده میشن ؟! -
Sarina گفتــه :
شما چطوری تو نویسندگی حرفه ای شدید؟ میشه راجبش بگید -
ایدا گفتــه :
همینطوری حدس زدم 😃 -
ایدا گفتــه :
شما ازایران رفتید ؟؟؟اقای کوثری -
Ronia گفتــه :
میتونید به دروغ حرفاشون تایید ... -
Mona گفتــه :
سکوت -
A s e m o O n i گفتــه :
پدرم معتقده برای کسی که متکبره و ... -
حدیث ملاحسینی گفتــه :
به این جور آدما اصلا نباید ارزش ... -
محمود بنائی گفتــه :
معمولاً ولشون میکنم به امان خدا ...
***
******************
******************
** **** ******* **** *******
** *** ******* **** ***** *** * ******* ** ******** ***** ***
*** ** ****** *** *
** *** ** ******* *** * ***** ** ** ******* **** ***** ** ****
*********** *** ******* ** ** ** ** *** ** ** ****** ***** *******
**** ***
************************
********************************
****
******************
******************