در تاریکیهای این روزها ..
- ۰۱/۰۹/۰۹ ، ۱۷:۰۶ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۹۱۳ بازدید
پشت لب تاپم نشستم و به لیوان خالی چایی کنارش زل زدم. به دفتر خالی شرکت و سکوتی که همه جارو فراگرفته! به یک ساعت خواب بعد از ظهر روی مبلهای اتاق انتظار که همیشه چند نفری روی اون نشسته بودن. به کامپیوترهای خاموش و آشپزخونه ایی که همیشه بوی دمنوش و قهوهاش کل ساختمون رو برداشته بود. به تاریکی که حتی دلم نیومد موقع نوشتن برای اینکه چشمهام اذیت نشه روشنون کنم و برای عقربه ساعتی که پنج رو نشون میده و باید کم کم جمع کنم و برم خونه.. خونه ایی که میتونم توش به ادامه سکوت و آرزوهای بر باد رفتهام بپردازم..
میدونی هر وقت حرف از ناامیدی میشد چشم همه بچهها به من بود تا واسشون آینده روشن رو ترسیم کنم و بگم دشمن همه آرزوهای ما ناامیدی. ولی خوب این روزها غریبه که نیستید هر چقدر سعی میکنم خودم رو قرص و محکم نشون بدم چشمم به روزهای خوب روشن نیست.
دلم میخواد چند روزی بخوابم و وقتی چشمهامو باز کردم ببینم ساعت 8 صبح و دارم با انرژی آماده میشم تا برم سرکار. توکل میکنم بخدا دوست ندارم این مجموعه رو به اجبار تعطیل کنم و برم دنبال شغل اولم یعنی درمان..
یک جلسه جذاب کاری!
- ۰۱/۰۶/۰۸ ، ۱۷:۳۵ ب.ظ
- تجربیات کاری,
- ۱۹۷۶ بازدید
همیشه جلسههای کاری برام جذاب بوده! رفتن سراغ کسب و کارهای مختلف، آشنا شدن با آدمهای بزرگ تو حوزههای کاری مختلف و از همه اونها مهمتر یاد گرفتن ازشون. شنیدن داستان از روزهایی که گذرونن تا به اینجا رسیدن و بعد از اون فکر کردن به جلسهایی که داشتم. برام شاید تو این روزها شکل گرفتن همکاری اولویت دوم باشه ولی همین قوی کردن ارتباطات جذابترین قسمت ماجراست!
یه پیشنهاد دارم! از ارتباط گرفتن و بزرگ کردن دایره ارتباطیتون با آدمها نترسید و از هر ارتباطی یه نکته مثبت برداشت کنید. قرار گرفتن تو بعضی جلسهها و فضاهای کسب و کاری میتونه شمارو با موقعیتهای جذابی رو به رو کنه که آینده و وضعیت شمارو کامل تغییر بده. مثل جلسه ایی که امروز داشتم و با یه دوستی آشنا شدم که تو مقام استادی برام خیلی ارزشمند بود. ازم دعوت کرد برم آژانسشون و هر وقت خواستم ازشون مشاوره بگیرم. چی قشنگتر از این میخوام؟
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
- بوسه بر چشم هایت میزنم مادر ...
Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ...Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ...Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ...تینا گفتــه :
من باهمچین ادمی برخورد داشتم که ...ناشناس گفتــه :
مگه منتقل نشده بودین وردپرس؟! ای بابا ...asiyeh گفتــه :
نوشتین به واسطه علاقه ای که به ...asiyeh گفتــه :
اتفاقا چند وقت پیش یه سریال کره ای ...asiyeh گفتــه :
کتاب خیلی جذاب و غم انگیزی بود .asiyeh گفتــه :
به قاتله علاقه داشتی ؟asiyeh گفتــه :
درکل بد نبود . ولی فضاشو زیاد دوس ...