داستان پری دختری که شاد بود !
- ۰۱/۰۱/۲۴ ، ۱۵:۲۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۸۹۵ بازدید
پری ترشیده بود . 45 سال داشت و سالها بود که توی بایگانی شرکت برادرم کار می کرد . کارش این بود که نامه های رسیده را دسته بندی و بایگانی می کرد . ظاهرش خیلی بد نبود. صورتش پف داشت و چشم هایش کمی ریز بود . قد و پاهای کوتاهی داشت . گرد و چاق بود. اغلب کفش ورزشی می پوشید و این کفش ها اثر زنانگی اش را کمتر می کرد .
یکی دو بار از پچ پچ و خنده منشی شرکت برادرم فهمیدم عاشق شده و با یکی سر و سری پیدا کرده اما یک هفته نگذشته بود که با چشمهای گریان دیدمش که پنهانی آب دماغش را با دستمال کاغذیی پاک می کرد .
این اتفاق بی اغراق دو سه بار تکرار شده بود اما این آخری ها اتفاق عجیب غریبی افتاد . صبح ها آقایی ، پری را می رساند سر کار که زیباترین دخترها هم دهان شان از تعجب باز مانده بود . فکر کنم اصلاً پری او را به عمد آورد و به همه معرفی کرد تا سال ها ناکامی و خواستگار های درب و داغونش را جبران کند . آن روزها احساس می کردم پری روی زمین راه نمی رود .
با اینکه بایگانی کار زیادی نداشت اما پری دائم از پشت میزش این طرف و آن طرف می رفت، سر میز دوستانش می ایستاد و اغلب این جمله را می شنیدم ؛ « وا قربونت برم ، قابل نداشت » یا « نه نگو تو رو خدا ، اصلاً » چنان شاد و شنگول بود که یا همه را به حسادت وامی داشت یا اثر نیروبخشی روی دیگران می گذاشت .
این روزها اندک دستی هم به صورتش می برد و سایه ملایمی روی پلک هایش می زد . ساعت ها برای ما زود می گذشت و برای پری دیر چون دائم به ساعت روی مچش که در چاقی دستش فرو رفته بود نگاه می کرد و انتظار می کشید . سر ساعت دو که می شد آقا بهروز می آمد توی شرکت و با حجب و حیا سراغ پری را می گرفت . همه انگار در این شادی رابطه با آنها شریکند . منشی شرکت می گفت « بفرمایین . بنشینین . پری الان میاد ، اتاق آقای رئیسه » و آقابهروز که قد بلندی داشت با پاهای کشیده و موهایی بین بور و خرمایی روی صندلی می نشست و به کسی نگاه نمی کرد . چشم می دوخت به زمین تا پری بیاید . وقتی پری از اتاق رئیس می آمد بیرون انگار که شوهرش منتظرش است با صمیمیتی وصف ناپذیر می گفت « خوبی الان میام » می رفت و کیفش را برمی داشت و با آقا بهروز از در می زدند بیرون .
این حال و هوای عاشقانه تا مدت ها ادامه داشت تا اینکه بالاخره حرف ازدواج و عروسی و قول و قرارهای بعدی به میان می آمد . قرار شد در یک شب دل انگیز تابستانی عروسی در باغی بزرگ گرفته شود . همه بچه های شرکت دعوت شدند ، حتی رئیس که مطمئن بودیم به دلایل مذهبی در این گونه مراسم هرگز شرکت نمی کند. بعد از آن بود که حال و هوای عاشقانه پری جایش را به اضطراب قبل از ازدواج داد . پری دائم با دخترهای شرکت حرف می زد و نگران بود عروسی خوب برگزار نشود ، غذا خوب نباشد ، میهمان ها از قلم بیفتند و هزار تا چیز دیگر که دخترهای دم بخت تجربه کرده اند . حالا شرکت مهندسی آب و خاک برادرم شده بود یک خانواده شاد ولی مضطرب . همه منتظر بودند تا پری را به خانه بخت بفرستند .
آقا بهروز هم طبق روال سابق صبح ها پری را می آورد می رساند و عصرها او را می برد ولی دیالوگ ها کمی عوض شده بود و هر کس آقا بهروز را می دید بالاخره تکه یی بهش می انداخت ؛ درباره داماد بودنش و از این حرف های بی نمک که به تازه دامادها می زنند . بالاخره مراسم ازدواج نزدیک شد و قرار شد در آخرین جمعه مرداد 78 آنها در باغی اطراف کرج عروسی کنند اما سه روز مانده به ازدواج بهروز غیبش زد و تمام پس انداز سال ها کار او را با خودش برد ! قرار بود پول هایشان را روی هم بگذارند و یک خانه نقلی بخرند که نشد و بهروز با ایران ایر به ترکیه و از آنجا به استرالیا رفت و همه ما را بهت زده کرد . روز شنبه نمی دانستیم چطور سر کار برویم و چه جوری توی چشم های پری نگاه کنیم . حتی می ترسیدیم بهش زنگ بزنیم. آقای رئیس به منشی گفت « قطعاً پری مدتی نمیاد ، کسی رو جاش بذارین تا حالش بهتر بشه » اما پری صبح از همه زودتر آمد ؛ با جعبه یی شیرینی ! ته چشم هایش پر از اشک بود . شیرینی را به همه حتی به آقای رئیس تعارف کرد .
منشی که از همه کم حوصله تر و فضول تر بود در میان بهت و ناباوری همه ما گفت « مگه برگشته ؟ » پری گفت « نه از من کلاهبرداری کرد ، ولی مهم نیست . این چند ماه بهترین روزهای زندگیم بود » قطره اشک کوچکی از گوشه چشم هایش پایین ریخت ...
ما فهمیدیم راست می گوید . مهم نیست که سر همه ما کلاه رفته بود ، مهم این بود که ما ماه ها روی ابرها بودیم و با حال و هوای پری حال می کردیم ...
دفتر برنامه ریزیتو خریدی ؟!
- ۰۱/۰۱/۲۲ ، ۱۱:۱۹ ق.ظ
- تجربیات کاری,
- ۷۶۲ بازدید
همیشه برنامه ریزی روزانه و هفتگی رو تو نرم افزارهای TO DO List گوشی انجام میدادم و اعتقادم بر این بود که باید کمترین استفاده رو از کاغذ کرد ولی امسال به پیشنهاد خواهرم یه رفتر برنامه ریزی خریدم و از یکم فروردین شروع کردم به پر کردن قسمت های مختلفش مثل برنامه ریزی سالیانه ، ماهانه ، هفتگی و روزانه . این استفاده از دفتر کاغذی تغییراتی رو توی من به وجود آورد که احساس میکنم به اشتراک گذاشتنش با شما خالی از لطف نباشه ..
استفاده از این دفتر کاغذی برای من چه مزیت هایی داشت ؟
1. هیچ چیز فراموش نمیشه !
از وقتی نوشتن توی این دفتر رو شروع کردم هیچ چیز رو فراموش نمیکنم ! وقتی روی کاغذ مینویسم بدون چک کردن مجدد همه موارد توی ذهنم هست و میتونم به تک تک کارهایی که برای روزم نوشتم رسیدگی کنم ..
2. نوشتن حس خوبی داره !
نوشتن روی کاغذ با خودکار خیلی حس قشنگ تر و بهتری به من میده تا تایپ کردن توی گوشی موبایل !
3. تغییر عادت های بد !
یه قسمت خیلی جذابی که دفترهای پلنر داره نوشتن از عادت های بد و سوق دادنشون به سمت اصلاح و تبدیلشون به عادت خوبه . من با این دفتر تو مدت بیست روزی که شروع به نوشتن کردم تونستم ساعت خوابم رو تا حدودی تنظیم کنم .
4. برنامه ریزی بلند مدت دارید !
با این ئفترها میتونید روی اهداف بلند مدت و سالیانه هم فکر کنید و مدام جلوی چشمتون باشه ! مثلا اضافه وزن رو برطرف کنید یا امسال یه تحولی تو کسب و کارتون بدید .
5. دخل و خرجتون رو تنظیم میکنید !
با استفاده از قسمت مدیریت مالی این دفتر تونستم متوجه بشم که چقدر توی ماه هزینه های اضافی دارم که میتونم به راحتی مدیریتشون کنم .
6. به نوشتن عادت میکنید !
نوشتن شاید برای همه ما سخت باشه ولی نوشتن روی کاغذ مثل نوشتن روی بدنه مغز هست ! هیچوقت چیزی رو که یادداشت میکنید برای انجام فراموش نمی کنید و این برای من که مشغله های زیادیی دارم خیلی جذاب بود
صحبت پایانی :
اگر هنوز دفتر برنامه ریزیتون رو تهیه نکردید با یه سرچ ساده تو اینترنت میتونید مدلی رو که مناسب شماست پیدا کنید و شروع کنید به پر کردنش تا مثل من از نتیجه های جالبی که میگیرید لذت ببرید و اگر از قبل دفتر برنامه ریزی داشتید خوشحال میشم تجربیاتتون رو با من به اشتراک بذارید ..
سلام ، مسعود کوثری هستم !
- ۰۱/۰۱/۲۰ ، ۱۷:۲۰ ب.ظ
- روزنوشت, اخبار کوتاه,
- ۹۵۷ بازدید
بعد از یک سال و سه ماه سلام ! ول کردن خونه دوم آدم کار راحتی نیست و نوشتن همیشه برای من آرام بخش ترین قسمت زندگیم بوده ! از امروز دوباره مینویسم ولی نه با اسم مستعار گذشته ، با اسم خودم ! مسعود کوثری و قرار هست بیشتر در رابطه با کارم و زندگی شخصیم بنویسم ! امیدوارم شما هم مثل من از پاک شدن 300 تا پستی که از سال 1394 نوشته شده بود ناراحت نباشید چون همیشه برای تغییر باید از یه سری داشته ها دل کند !
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
- بوسه بر چشم هایت میزنم مادر ...
- چیزی از لانگ کووید میدونید ؟
- آقایون فرمودن اینترنت طبقاتی میخوایم !
- حمله قلبی ساعت 2 بامداد !
- برای صابر راستی کردار عزیز ..
- گریه با طعم رزومه و استخدام !
هوپ ... گفتــه :
عزیز چشم قشنگ... متوجه میشد نور رنگی چطوریه؟Ronia گفتــه :
اخه چرااین دنیا اینقدر درد داره 🥺امیررضا ... گفتــه :
میدونی، این روزا که صحبت های آدما ...مهدیار (مترسک) گفتــه :
یاد همکلاسی نابینام افتادم، چقدر ...Rahena . گفتــه :
خط آخر : «هر چیزی که بدان مغروری ...طیبه گفتــه :
سالها پیش دیدمش و همونطور که ...Ronia گفتــه :
دست بالادست زیاد هست .اگه کسی به ...Ronia گفتــه :
روزتون خیلی خیلی مبارک دکتررررخانم خوشبخت گفتــه :
مگه 25 شهریور چه خبره که قراره این اتفاقات بیوفته؟Ronia گفتــه :
الهی آمین