چرا نون گرون شد ؟!
- ۰۱/۰۲/۲۱ ، ۱۴:۰۰ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۱۰۱۹ بازدید
اگر یکم علم سیاست و آگاهیتون رو بالا ببرید و از تحلیل های راننده تاکسی ها استفاده نکنید به راحتی متوجه میشید که این گرون شدن نون تحت تاثیر مستقیم جنگ روسیه و اکراین هست! همونطوری که میدونید اکران یکی از بزرگترین صادر کننده های گندم به جهان هست و وقتی درگیر جنگ داخلی میشه یعنی کل سیستم به هم ریخته و همین اتفاق باعث میشه تمام مواد غذایی که برپایه گندم و آرد هست تو کل دنیا گرون بشه! درسته که خون همه ما از گرونی ها بخاطر سیاست های غلط داخلی به جوش اومده و من منکر این قضیه نیستم ولی خواهشی که دارم اینه که یکم علمتون رو نسبت به بعضی مسایل بالا ببرید و بعد اظهار نظر کنید!
کارهامو میندازم عقب ! چی کار کنم ؟
- ۰۱/۰۲/۰۵ ، ۱۴:۰۸ ب.ظ
- تجربیات کاری,
- ۱۴۸۱ بازدید
یکی از منفی ترین نکته هایی که تو وجود من بود و خداروشکر برطرف شد به تعویق انداختن کارهام بود ! یعنی کافی بود یکی یه کاری بهم میسپرد یا برای انجامش بهم وقت محدود میداد ! اون کار یا اونقدر دیر انجام میشد که به درد نمیخورد یا اصلا انجام نمیشد و من میشدم همون بدقول همیشگی ! اینقدر این قضیه ادامه دار بود که باعث شد دیگه اعتباری بین اطرافیانم نداشته باشم و همچکس ازم هیچ کمکی نخواد ! یه روزی تو اینستاگرام یه استوری دیدم که متوجه شدم این مشکل خیلی از آدم هاست و خیلی ها از این حالت رنج میبرن ولی درمانش چی هست ؟
کلی خوندم و سایت های مختلف روانشناسی رو زیر و رو کردم و با یکم دقت کردن تو رفتار خودم متوجه شدم انگار یکی درونم هست و مدام پشت گوشم میخونه ولش کن ! حالا فعلا حسش نیست بعدا انجامش بده ! خیلی زمان برد تا به دلیل اصلیش پی بردم و راه حلی که براش پیدا کردم واکنش سریع بود ! مثلا ساعت 1 شب هم که میشد و یادم میومد باید کاری رو انجام میدادم بلند میشدم و با تمام سختی هاش انجام میدادم و دوباره میخوابیدم . این روند رو در پیش گرفتم و بعد از گذشت یک ماه تونستم کاملا بهش غلبه کنم . شاید باورتون نشه ولی دیگه اون صدارو نمیشنوم که میگفت حالا فرصت هست بیخیال و انگار اون آدم از درون من رفته !
سعی کردم به ساده ترین حالت ممکن راه حل رو بیان کنم و اگر شما هم این مشکل گذشته من رو ندارید با خودتون تکرار کنید : " من هر وظیفه ایی که دارم رو همین الان انجامش میدم، چه بخوام و چه نخوام ! "
درمان همه بیماری ها ؟!
- ۰۱/۰۱/۳۰ ، ۱۱:۰۴ ق.ظ
- روزنوشت,
- ۱۱۶۴ بازدید
بعد از دوسال بهونه تراشی برای خودم که مشغله کاری زیادی دارم و وقت نمیکنم ورزش کنم برگشتم به باشگاه و ثبت نام کردم و اگر عمری باشه ورزش رو شروع کردم . حاصل این دو سال کرونا برای من دوری از ورزش و 18 کیلو اضافه وزن بود . اضافه وزنی که با وجود قد 190 سانتی من خیلی خودش رو نشون نمیده ولی خودم از حال خودم خبر دارم و میدونم چقدر حتی راه رفتن برام سخت شده !
این مسئله اینقدر ذهن من رو درگیر کرده بود که بالاخره تلسم رو شکوندم و با تموم بهونه هایی که مغزم برای اراده و تصمیم جور میکرد رفتم و ورزش رو شروع کردم و الان دو روز هست تو حالت بدن درد بعد از اولین روز باشگاه هستم . بدن دردی که اذیت کننده ولی دوست داشتنیه . اگر شما هم مثل من برای ورزش نکردن خودتون بهونه میارید و اون رو گردن کرونا و مشغله کاری و غیره میندازید همین الان که دارید این نوشته رو میخونید بلند شید و به برگشتن به باشگاه و ورزش فکر کنید و تا شب مقدماتش رو فراهم کنید .
بمونه به تاریخ سی فروردین ماه یکهزار و چهارصد و یک ، روزی که با تموم بهونه هام مبارزه کردم و تصمیم بر تناسب اندام مجدد گرفتم ..
ریبرندینگ ؛ سخت ولی زیبا !
- ۰۱/۰۱/۲۹ ، ۲۱:۱۰ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۱۰۸۶ بازدید
بالاخره امروز کارهای ریبرندینگ شرکت تموم و رونمایی شد ! حدود 3 ماه وقت و ایده نتیجه خوبی داشت و خوشحالم که تونستیم اجراش کنیم ! تغییر لوگوو هویتی که دوسال همراه ما بود و بخشی از زندگیمون شده بود حالا به روز شد و یکم به استانداردهای جهانی نزدیک تر شد . به امید خدا امسال میخوایم یکم تمرکز کنیم روی پروژه ها و مشتری های خارج از کشور ( روشش رو به زودی براتون توضیح میدم ) چون هم از لحاظ مالی سودآوری خوبی داره و هم از لحاظ رتبه بندی کاری خیلی میتونه تو بازار داخل جذاب باشه . اگر تجربه ایی تو این زمینه دارید خوشحال میشم با من هم به اشتراک بذارید ..
معرفی فیلم ؛ عنکبوت
- ۰۱/۰۱/۲۷ ، ۱۱:۴۱ ق.ظ
- معرفی فیلم,
- ۱۳۷۷ بازدید
این فیلم رو به دلیل علاقه ایی که به داستان سعید حنایی ، قاتل معروف سال های دهه هفتاد داشتم رفتم و توی سینما دیدم . تیزر فیلم جذاب بود ولی خود فیلم به هدر رفت کامل از این داستان بود که میتونست خیلی جذاب تر و کامل تر ساخته بشه و به زاویه های پنهان این جنایت بپردازه . فیلم رو جزو دسته فیلم های مورد علاقه ام قرار نمیدم چون ساخت خوبی نداشت و حتی فیلمنامه نمیتونست کامل داستان رو بازگو کنه ولی دیدنش هم خالی از لطف نیست .
کارگردان : ابراهیم ایرج زاد
تهیه کننده : جواد نوروزبیگی
نویسنده : اکتای براهنی
بازیگران : محسن تنابنده، ساره بیات، ماهور الوند، شیرین یزدان بخش، فرید سجادی حسینی، علی باقری، مهدی حسینی نیا، حمیدرضا هدایتی راد، گلنوش قهرمانی، آتیه جاوید، مهدخت مولایی، نیوشا علیپور، یوسف خسروی، غلامعلی رضایی، حمید حاجی محمدزاده، میثم دامن زه، حامد شیخی، رضا شیخ انصاری، سید جمشید حسینی، آویسا سجادی، سحر عبدالهی، امیر سیدی و …
تاریخ اکران این فیلم تو سینما به پایان رسیده و میتونید تو فیلیمو و نماوا تماشاش کنید .
مشتری و دروغی به نام صبوری !
- ۰۱/۰۱/۲۵ ، ۱۳:۴۶ ب.ظ
- روزنوشت, تجربیات کاری,
- ۱۱۸۸ بازدید
یکی از اتفاقات جالبی که همیشه تو جلسه های کاریم دارم و مدام تکرار میشه اصرار من به دعوت کردن مشتری به صبوریه ! صبوری که همیشه گفته میشه بله دارم و دوماه که از قرارداد میگذره تموم میشه ! من خودم رو کشتم ولی نتونستم به مشتری هایی که برای بازاریابی محتوایی تو اینستاگرام و وبسایت میان سراغ من بگم پروسه بازاریابی محتوایی یه مسیر یه شب نیست و نیاز به چندین ماه برنامه ریزی و اجرا داره ! فروش تو اینستاگرام با یه تبلیغ اتفاق نمیافته و باید یه فرآیند رو طی کنیم !
اگر یکم با اصطلاحاتی که گفتم آشنایی داشته باشید میتونید درک کنید که من با چه سختی هایی چیزی رو که مشتری تا حالا لمس نکرده برای ایجاد تصور میکنم و چقدر دردناکه که بعد از ماه دوم یا سوم میکشه کنار ! چرا ؟ فالوور نگرفتیم زیاد ! فروش خیلی عالی نداشتیم ! اونم تو دو ماه !
من صحبتم رو همینجا تموم میکنم ..
داستان پری دختری که شاد بود !
- ۰۱/۰۱/۲۴ ، ۱۵:۲۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۱۳۲۸ بازدید
پری ترشیده بود . 45 سال داشت و سالها بود که توی بایگانی شرکت برادرم کار می کرد . کارش این بود که نامه های رسیده را دسته بندی و بایگانی می کرد . ظاهرش خیلی بد نبود. صورتش پف داشت و چشم هایش کمی ریز بود . قد و پاهای کوتاهی داشت . گرد و چاق بود. اغلب کفش ورزشی می پوشید و این کفش ها اثر زنانگی اش را کمتر می کرد .
یکی دو بار از پچ پچ و خنده منشی شرکت برادرم فهمیدم عاشق شده و با یکی سر و سری پیدا کرده اما یک هفته نگذشته بود که با چشمهای گریان دیدمش که پنهانی آب دماغش را با دستمال کاغذیی پاک می کرد .
این اتفاق بی اغراق دو سه بار تکرار شده بود اما این آخری ها اتفاق عجیب غریبی افتاد . صبح ها آقایی ، پری را می رساند سر کار که زیباترین دخترها هم دهان شان از تعجب باز مانده بود . فکر کنم اصلاً پری او را به عمد آورد و به همه معرفی کرد تا سال ها ناکامی و خواستگار های درب و داغونش را جبران کند . آن روزها احساس می کردم پری روی زمین راه نمی رود .
با اینکه بایگانی کار زیادی نداشت اما پری دائم از پشت میزش این طرف و آن طرف می رفت، سر میز دوستانش می ایستاد و اغلب این جمله را می شنیدم ؛ « وا قربونت برم ، قابل نداشت » یا « نه نگو تو رو خدا ، اصلاً » چنان شاد و شنگول بود که یا همه را به حسادت وامی داشت یا اثر نیروبخشی روی دیگران می گذاشت .
این روزها اندک دستی هم به صورتش می برد و سایه ملایمی روی پلک هایش می زد . ساعت ها برای ما زود می گذشت و برای پری دیر چون دائم به ساعت روی مچش که در چاقی دستش فرو رفته بود نگاه می کرد و انتظار می کشید . سر ساعت دو که می شد آقا بهروز می آمد توی شرکت و با حجب و حیا سراغ پری را می گرفت . همه انگار در این شادی رابطه با آنها شریکند . منشی شرکت می گفت « بفرمایین . بنشینین . پری الان میاد ، اتاق آقای رئیسه » و آقابهروز که قد بلندی داشت با پاهای کشیده و موهایی بین بور و خرمایی روی صندلی می نشست و به کسی نگاه نمی کرد . چشم می دوخت به زمین تا پری بیاید . وقتی پری از اتاق رئیس می آمد بیرون انگار که شوهرش منتظرش است با صمیمیتی وصف ناپذیر می گفت « خوبی الان میام » می رفت و کیفش را برمی داشت و با آقا بهروز از در می زدند بیرون .
این حال و هوای عاشقانه تا مدت ها ادامه داشت تا اینکه بالاخره حرف ازدواج و عروسی و قول و قرارهای بعدی به میان می آمد . قرار شد در یک شب دل انگیز تابستانی عروسی در باغی بزرگ گرفته شود . همه بچه های شرکت دعوت شدند ، حتی رئیس که مطمئن بودیم به دلایل مذهبی در این گونه مراسم هرگز شرکت نمی کند. بعد از آن بود که حال و هوای عاشقانه پری جایش را به اضطراب قبل از ازدواج داد . پری دائم با دخترهای شرکت حرف می زد و نگران بود عروسی خوب برگزار نشود ، غذا خوب نباشد ، میهمان ها از قلم بیفتند و هزار تا چیز دیگر که دخترهای دم بخت تجربه کرده اند . حالا شرکت مهندسی آب و خاک برادرم شده بود یک خانواده شاد ولی مضطرب . همه منتظر بودند تا پری را به خانه بخت بفرستند .
آقا بهروز هم طبق روال سابق صبح ها پری را می آورد می رساند و عصرها او را می برد ولی دیالوگ ها کمی عوض شده بود و هر کس آقا بهروز را می دید بالاخره تکه یی بهش می انداخت ؛ درباره داماد بودنش و از این حرف های بی نمک که به تازه دامادها می زنند . بالاخره مراسم ازدواج نزدیک شد و قرار شد در آخرین جمعه مرداد 78 آنها در باغی اطراف کرج عروسی کنند اما سه روز مانده به ازدواج بهروز غیبش زد و تمام پس انداز سال ها کار او را با خودش برد ! قرار بود پول هایشان را روی هم بگذارند و یک خانه نقلی بخرند که نشد و بهروز با ایران ایر به ترکیه و از آنجا به استرالیا رفت و همه ما را بهت زده کرد . روز شنبه نمی دانستیم چطور سر کار برویم و چه جوری توی چشم های پری نگاه کنیم . حتی می ترسیدیم بهش زنگ بزنیم. آقای رئیس به منشی گفت « قطعاً پری مدتی نمیاد ، کسی رو جاش بذارین تا حالش بهتر بشه » اما پری صبح از همه زودتر آمد ؛ با جعبه یی شیرینی ! ته چشم هایش پر از اشک بود . شیرینی را به همه حتی به آقای رئیس تعارف کرد .
منشی که از همه کم حوصله تر و فضول تر بود در میان بهت و ناباوری همه ما گفت « مگه برگشته ؟ » پری گفت « نه از من کلاهبرداری کرد ، ولی مهم نیست . این چند ماه بهترین روزهای زندگیم بود » قطره اشک کوچکی از گوشه چشم هایش پایین ریخت ...
ما فهمیدیم راست می گوید . مهم نیست که سر همه ما کلاه رفته بود ، مهم این بود که ما ماه ها روی ابرها بودیم و با حال و هوای پری حال می کردیم ...
دفتر برنامه ریزیتو خریدی ؟!
- ۰۱/۰۱/۲۲ ، ۱۱:۱۹ ق.ظ
- تجربیات کاری,
- ۱۱۹۰ بازدید
همیشه برنامه ریزی روزانه و هفتگی رو تو نرم افزارهای TO DO List گوشی انجام میدادم و اعتقادم بر این بود که باید کمترین استفاده رو از کاغذ کرد ولی امسال به پیشنهاد خواهرم یه رفتر برنامه ریزی خریدم و از یکم فروردین شروع کردم به پر کردن قسمت های مختلفش مثل برنامه ریزی سالیانه ، ماهانه ، هفتگی و روزانه . این استفاده از دفتر کاغذی تغییراتی رو توی من به وجود آورد که احساس میکنم به اشتراک گذاشتنش با شما خالی از لطف نباشه ..
استفاده از این دفتر کاغذی برای من چه مزیت هایی داشت ؟
1. هیچ چیز فراموش نمیشه !
از وقتی نوشتن توی این دفتر رو شروع کردم هیچ چیز رو فراموش نمیکنم ! وقتی روی کاغذ مینویسم بدون چک کردن مجدد همه موارد توی ذهنم هست و میتونم به تک تک کارهایی که برای روزم نوشتم رسیدگی کنم ..
2. نوشتن حس خوبی داره !
نوشتن روی کاغذ با خودکار خیلی حس قشنگ تر و بهتری به من میده تا تایپ کردن توی گوشی موبایل !
3. تغییر عادت های بد !
یه قسمت خیلی جذابی که دفترهای پلنر داره نوشتن از عادت های بد و سوق دادنشون به سمت اصلاح و تبدیلشون به عادت خوبه . من با این دفتر تو مدت بیست روزی که شروع به نوشتن کردم تونستم ساعت خوابم رو تا حدودی تنظیم کنم .
4. برنامه ریزی بلند مدت دارید !
با این ئفترها میتونید روی اهداف بلند مدت و سالیانه هم فکر کنید و مدام جلوی چشمتون باشه ! مثلا اضافه وزن رو برطرف کنید یا امسال یه تحولی تو کسب و کارتون بدید .
5. دخل و خرجتون رو تنظیم میکنید !
با استفاده از قسمت مدیریت مالی این دفتر تونستم متوجه بشم که چقدر توی ماه هزینه های اضافی دارم که میتونم به راحتی مدیریتشون کنم .
6. به نوشتن عادت میکنید !
نوشتن شاید برای همه ما سخت باشه ولی نوشتن روی کاغذ مثل نوشتن روی بدنه مغز هست ! هیچوقت چیزی رو که یادداشت میکنید برای انجام فراموش نمی کنید و این برای من که مشغله های زیادیی دارم خیلی جذاب بود
صحبت پایانی :
اگر هنوز دفتر برنامه ریزیتون رو تهیه نکردید با یه سرچ ساده تو اینترنت میتونید مدلی رو که مناسب شماست پیدا کنید و شروع کنید به پر کردنش تا مثل من از نتیجه های جالبی که میگیرید لذت ببرید و اگر از قبل دفتر برنامه ریزی داشتید خوشحال میشم تجربیاتتون رو با من به اشتراک بذارید ..
سلام ، مسعود کوثری هستم !
- ۰۱/۰۱/۲۰ ، ۱۷:۲۰ ب.ظ
- روزنوشت, اخبار کوتاه,
- ۱۳۹۲ بازدید
بعد از یک سال و سه ماه سلام ! ول کردن خونه دوم آدم کار راحتی نیست و نوشتن همیشه برای من آرام بخش ترین قسمت زندگیم بوده ! از امروز دوباره مینویسم ولی نه با اسم مستعار گذشته ، با اسم خودم ! مسعود کوثری و قرار هست بیشتر در رابطه با کارم و زندگی شخصیم بنویسم ! امیدوارم شما هم مثل من از پاک شدن 300 تا پستی که از سال 1394 نوشته شده بود ناراحت نباشید چون همیشه برای تغییر باید از یه سری داشته ها دل کند !
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- وبسایت جدید و شروعی دوباره ...
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
فاطمه ... گفتــه :
سلام. انشالله موفق باشید 🌸Mahan گفتــه :
شماچرا دچار ضعف اعصاب شدید؟ مگه ...𝐿𝑎𝑑𝑦 ^^ گفتــه :
عجیبه الان فهمیدم.. 2 سال بعد از ...Mahan گفتــه :
پس راست میگن تواین دنیا از هر یک نفر ۷ تا شبیه اش هست 😊Mahan گفتــه :
اینستا alikowsariii 🤔Mahan گفتــه :
علی کوثری !خیلی شبیه شماست 😳Mahan گفتــه :
مرسی پیج که نگذاشتید شما یک ...Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ...Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ...Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ...