کتاب هم بخونید ثواب داره !

چند سال پیش داشتم از قسمت ریکاوری اتاق عمل رد میشدم تا برم سمت استیشن که ناخوداگاه صدای دوتا از همکارامونو شنیدم که تو اتاق کناری داشتن راجع به نمایشگاه کتاب شهر آفتاب تهران با هم صحبت میکردن. یکم گوشهامو تیزتر کردم و رفتم نزدیک تا بهتر مکالمشونو بشنوم ...
- خوب دکتر جان شما نمایشگاه کتاب رفتی؟
+ نه هنوز فرصت نکردم ولی باید برم.
- آره حتما برین؛ خیلی قشنگ و بزرگ ساختنش. ساختمون هاش مثل آشیانه هواپیماهای شکاری میمونه. تازه ایستگاه متروی شهر آفتاب رو هم افتتاح کردن و راحت میتونین با مترو برین از وسط نمایشگاه بیاین بیرون.
+ چقدر جالب! پس حتما لازم شد برم. راستی، پارکینگ هم داره؟ چون من زیاد حوصله مترو رو ندارم و با ماشین شخصیم راحتترم.
- آره داره. چه پارکینگی هم! بزرگ و خیلی مرتب! قشنگ یه مبلغی ورودی میدین و راهنماییتون میکنن که کجا جا هست تا پارک کنین.
+ خیلی خوبه واقعا خوشم اومد. یه کار مثبتی انجام داد شهرداری.
- آره دستشون درد نکنه. دکتر فقط رفتی یه سری رستوران زدن که غذاهای خوشمزه ای داره؛ ناهارتم میتونی اونجا بخوری. اگر بچه هارم میبری پارک و فضای بازی برای بچه ها داره. یه زیر انداز هم ببر راحت بشینین با خانومت اینا یه تفریحی هم بکنین!
+ چقدر خوب! آره حتما میریم فردا. چند وقتی هم هست درگیره کارم امیر علی پسرم رو نبردم پارک، دستت درد نکنه ...
وقتی مکالمشون تموم شد تو دلم گفتم وقت کردین یه نگاهی به کتاب ها هم بندازین رنگ جلداش قشنگه روحیتون رو عوض میکنه ...

راننده اسنپی که سبب خیر شد !

تو این یک سال اخیر زندگیم کاملا به این اعتقادم رسیدم که هیچ اتفاقی، دیداری و حتی مکالمه ایی بی دلیل نیست و میتونه برای آدمیزاد یه درس بزرگ یا اتفاق کوچیکی رو رقم بزنه. داشتم با اسنپ از جایی برمیگشتم که راننده سر صحبت رو با احوال پرسی و صحبت از شغل و ... من باز کرد. حدود یک ساعتی رو با هم همسفر بودیم و از همه جا، سیاست تا اقتصاد صحبت کردیم. آدم خیلی جالب و پری بود و تو همه مسایل دیدگاه‌های منطقی داشت. وقتی صحبت رسید به داستان متاهلی و ازم پرسید که ازدواج کردم یا نه و من خیر دادم شروع کرد از مسایل عاطفی و داستانش گفتن. میگفت با همسرش مشکلات زیادی رو داشتن و از دوتا خانواده کاملا متفاوت بودن. خانوم از خانواده‌ایی امروزی و آقا از خانواده‌ایی سنتی و مذهبی که همین موضوع باعث خیلی اختلافات و بحث‌ها شده بود. سرتون رو در نیارم آخر صحبت‌هاش رسید به معرفی یه کتاب به اسم "عشق هرگز کافی نیست" نوشته "آرون تی‌بک" که نجات بخش زندگیشون بود. اینقدر از این کتاب تعریف کرد که ترغیب شدم برم بخرمش و شروع کنم به خوندنش.
وقتی از ماشین پیاده شدم یه تشکر گرم ازش کردم و بهش گفتم: شاید شما باید امشب با من همسفر میشدی و راجع به چیزهایی با من صحبت میکردی که دوست داشتم بشنوم! ممنونم و تا عمر دارم این سفر رو فراموش نمی‌کنم. بعد از صحبتم رفت و چند متر دور نشده برگشت و گفت خیلی وقت بود نتونسته بودم با کسی حرف بزنم و احساس سبکی می‌کنم! کاش این سفر رو مهمون من شدی و هزینه‌ایی رو پرداخت نمیکردی! بهش گفتم پول مهم نیست به فال نیک بگیرش ..
شب عجیبی بود! تو شکرگزاریم از خدا تشکر کردم بابت قرار دادن این آدم تو مسیرم، از هم‌صحبت شدن باهاش و کتابی که بهم معرفی کرد. ترغیب شدم زودتر تهیه‌اش کنم و شروع کنم به خوندنش ..

کمی تامل قبل از انجام کار !

یه دوستی میگفت اگر قبل از انجام یه کاری از خودت دوتا سوال " تا کی قراره انجامش بدم؟ " و " خوب آخرش که چی؟ " رو بپرسیم از نصف اشتباهاتمون جلوگیری کردیم! چقدر مختصر و مفید بود! حالا من میگم اگر به کارما هم اعتقاد داشته باشیم و این جمله " هر عمل من، عکس العملی داره " رو هم به سوالات بالا اضافه کنیم میتونیم اشتباهات رو به صفر برسونیم! خیلی سخت نیست کافیه یکم تمرین کنیم و این تمرین نیاز به روز شنبه برای شروع نداره، همین الان وقتشه!

به پایان آمد این نوروز ..

به پایان آمد این نوروز ..

نوروز امسال هم مثل روزهای دیگه مثل برق و باد گذشت. هر چقدر تو عید سعی کردم بشینم پشت لب تاپ و بنویسم تبلی اجازه نداد! امثال برخلاف سال‌های دیگه نصف عید رو تو خونه خوابیده بودم و درگیر کرونا بودم و نصف دیگه رو رفتم اصفهان. سفر به اصفهان برخلاف کودکی که هیچوقت این شهر رو دوست نداشتم و دلیلش رو هم نمیدونم برام خیلی جذاب بود. تو چهار روز اقامتم تمیزی و سرزندگی این شهر حس خوبی بهم میداد و بهترین خاطره سفرم سفر به کلیسا و موزه وانک بود.
امروز اولین روزکاری بعد از نوروز بود و همگی خواب آلود و خسته سرکار حاضر شدیم. من که صبح آدرس شرکت رو هم یادم نمیومد! الان هم که مشغول نوشتن هستم دوست دارم سریع برگردم خونه و بخوابم :))
بگذریم! از امروز به طور جدی وارد سال 1402 شدیم و امیدوارم شما هم مثل من اهداف امسالتون رو تعیین کرده باشید و یک سال پر از موفقیت رو پیش رو داشته باشید. بریم یکم بنویسیم تا اینجا ثبت بمونه و آخر سال بیایم تیک همه هدف‌هارو بزنیم ..
اهداف کاری امسال من :
رسوندن درآمد خالص شرکت به ماهی 300 میلیون تومان
گسترش شرکت و رسوندن پروژه‌های ثابت کاریم به 12 پروژه در ماه
رشد و ارتقاع دانش کارمندان و ایجاد انگیزه بیشتر برای وفاداری
اهداف شخصی امسال من :
شروع مجدد ورزش
مطالعه روزی 15 صفحه کتاب
تماشای هفته‌ایی حداقل یک فیلم یا سه قسمت سریال مفید
بهبود روابط اجتماعی و دایره دوستان تاثیرگذار
کم کردن ساعت کاری و توجه بیشتر به خانواده
ثبت نام در یک دوره آموزشی
مطالعه مجدد زبان انگلیسی
شکرگزاری و تخلیه بار منفی و دوری از آدم‌های منفی
این‌ها فقط بخش کوچیکی از اهداف من تو سال 1402 هست و نسخه کامل رو تو تقویمم یادداشت کردم و چون از حوصله خارج بود به همین‌ها اکتفا کردم. از این سبک نوشتن الگو بگیرید و برای خودتون هدف تعیین کنید. هدف‌هارو یک مقداری دست بالا بگیرید تا به نزدیکش برسید و فراموش نکنید اگر امسالتون مثل پارسال باشه بازنده اول و آخر شما هستید!
راستی، شما از هدف‌هاتون برام بنویسید ..

تراپیست‌ها خوبن یا بد ؟!

مسئله ایی که شش ماه ذهن من رو درگیر کرده بود و با تمام توانم تو تصمیم گیریش درمونده بودم بالاخره با کمک یه دوست تراپیست داره به نتیجه میرسه. این اتفاق تو یه مکالمه دو ساعته انجام شد و فهمیدم چقدر بعضی وقتا آدمیزاد میتونه به کمک دیگران و به قول قدیمی‌ها اهلل فنش نیازش داشته باشه!
شاید قبل‌تر از این ماجرا ( با عرض پوزش از روانشناسان و تراپیست‌های عزیز ) احساسم نسبت به روانشناس‌ها آدم‌هایی با منطق‌های خشک و کتابی بود که فقط سعی میکردن مورد پیش اومده برای تو رو وصل کنن به یکی از راه حل‌های پیشنهاد شده تو کتاب‌های درسیشون! ولی این مکالمه که یه جورایی سر درد دل من رو باز کرد باعث شد مقدار خیلی زیادی به خودم بیام و بفهمم نه! گرفتن این تصمیم کار من یه نفر بدون راهنما که بتونه زوایای پنهان رو نشونم بده نبود و از امروز تصمیم گرفتم هم کتابی که بهم معرفی کرد رو بخونم تا بیشتر خودم رو بشناسم و هم تو کمک گرفتن از تراپیست‌ها بدذهن و ترسو نباشم! تراپیست من مدام جلوی من آیینه میذاشت و مدام سوالات خودم رو از خودم می‌پرسید و این باعث میشد بفهمم ایراداتم کجاست! رک بهم میگفت داری توجیه میکنی هم من رو و هم خودت رو و این جذابترین قسمت مکالمه من باهاش بود..
امروز درس بزرگی رو گرفتم! دیدهای منفی که بی‌دلیل ذهن خودمون برامون میسازه میتونه ذهنیت بی‌دلیل تری رو برای مقاومت کردن در برابر بعضی چیزها ( روانشناسا همه بدن! ) ایجاد کنه! یه وقتایی باید برگشت به عقب و روی بعضی حساسیت‌ها مجدد فکر کرد ..
تجربه مشابه‌ایی دارید؟ گوش میدم ..

معرفی فیلم ؛ The Whale

معرفی فیلم ؛ The Whale

نهنگ شاید یکی از عجیبترین فیلم هایی بود تو زندگیم دیدم! دلم نمیخواد حتی خلاصه داستان رو بنویسم و بهش اشاره کنم و فقط میتونم بگم این فیلم رو از دست ندید! دردناک بود و جوری بعد از دیدن فیلم احساس سنگینی روی سینه‌ام میکردم که انگار من جای برندن فریزر دارم بازی میکنم ..
کارگردان : دارن آرونوفسکی
ژانر : درام خانوادگی
سال انتشار : 2022

درباره فیلم : فیلم نهنگ « The Whale 2022 » یک فیلم آمریکایی در ژانر درام خانوادگی است که در سال 2022 منتشر شد. فیلم نهنگ به کارگردانی دارن آرونوفسکی از فیلم‌نامه‌ای نوشته ساموئل دی هانتر برپایه داستانی از دی هانتر است. نهنگ داستان فیلم نهنگ در مورد مردی میانسال با 272 کیلو وزن است که از خانواده خودش دور شده و حالا بدنبال برقراری ارتباط با دختر 17 ساله خود که حال خوشی ندارد برگشته و قصد جبران گذشته را دارد. تماشای فیلم نهنگ The Whale سرانجام در تاریخ 9 دسامبر 2022 توسط ای24 در ایالات متحده به صورت سینمایی در سینماهای آمریکا پخش گردید. ساخت فیلم نهنگ تاکنون بیش از 20 میلیون دلار بودجه صرف تولیدش شده و به‌طور کلی نقدهای مثبتی از سوی منتقدان را دریافت کرد. نقد فیلم The Whale نهنگ از سوی منتقدان نقدهای ضد و نقیضی دریافت کرده و کارگردانی جلوه‌های بصری فیلم و نقش‌آفرینی بازیگران با ستایش منتقدان همراه بود و فیلمنامه فیلم نهنگ نیز مورد تحسین قرار گرفت. موسیقی متن فیلم نهنگ توسط راب سیمونسن ساخته شده و امتیاز فیلم The Whale در IMDB به رتبه بالای 7 رسید.

پیشنهاد میکنم فقط نسخه زیرنویس این فیلم رو نگاه کنید ..

شصت و دو کتابی که باید می‌خواندم !

شصت و دو کتابی که باید می‌خواندم !

چند روز پیش داشتم دقت میکردم من کلا تو زندگیم 62 تا کتاب خوندم! البته شاید کتاب‌های دیگه‌ایی هم خونده باشه که از قلم من افتاده باشه و تا جایی که ذهنم یاری میکنه میدونم همین حدودا بود! گفتم این کتاب هارو لیست کنم و بذارمش تو یه پست جداگانه تا زمانی که خواستید شروع به خوندن یه کتاب کنید یه نیم نگاهی بهش بندازید و سریع‌تر تصمیم بگیرید ..

برای خوندن لیست ادامه مطلب رو دنبال کنید و از بین این کتاب‌ها اگر کتابی بود که مطالعه کرده بودین تو قسمت نظرات لیستش کنید و به دیگران پیشنهادش بدین ..

پای آویزان و سر درد!

بعد از ظهرها وقتی بچه های شرکت میرن، دفترو گرم میکنم و روی مبل شرکت دراز میکشم! اینقدر اون یکساعتی که میخوابم خستگیمو در میکنه که خدا میدونه! فقط وقتی بیدار میشم سردرد عجیبی میگیرم! پست سرم شروع میکنه درد گرفتن و اینقدر ادامه پیدا میکنه که کلافه‌ام میکنه! هر چی فکر میکنم رابطه ایی بین این سر دردها و خواب بعدازظهر پیدا نمیکنم! البته اینم اضافه کنم که امروز دقت کردم وقتی دراز میکشم پاهام آویزون میشه از پایین مبل! اساتید شما میدونید علت چی میتونه باشه؟

نشونه‌های خدا رو میبینی !؟

ساعت حدودا 10 شب بود و رفته بودم خونه خواهرم تا یه سر بهشون بزنم. بعد از شام گوشیم زنگ خورد، شماره علی بود! رفیق 28 ساله‌ام! بعد از احوال پرسی بهم گفت نزدیک ماست و داره یه باری رو میبره جایی تحویل بده. بهم گفت بیا با هم بریم و هم ببینمت و هم یکم باهم صحبت کنیم..
ده دقیقه بعد رسید پایین و وقتی رفتم سوار ماشینش بشم دیدم پشت وانتش پر از کیسه‌های بزرگ پر از پتو و ... هست. یه کمد لباس و میز تحریر بچه‌گونه هم از لابه‌لای وسایل دیده میشد. وقتی راه افتادیم ازش پرسیدم قراره کجا بریم و بهم گفت یکم صبر کن متوجه میشی. اتوبان امام علی رو تا انتها رفتیم پایین و رسیدیم به یکی از محله‌های جنوب شهر. ماشین رو دم در یه خونه‌ایی با نمای آجری و خیلی قدیمی پارک کردیم. علی بهم گفت برو زنگ در رو بزن تا بیان دم در. زنگ رو زدم و سه چهارتا بچه قد و نیم قد بدو بدو اومدن تو کوچه تا به ما کمک کنن وسایل رو ببریم تو. کنار وانت وایساده بودم و چشمم به دختر کوچولویی به اسم زینب افتاد که وقتی کمد و میز تحریر رو دید اشک تو چشماش جمع شد! تمام حواسم بهش بود! نه کمد و میز تحریر خیلی تمیز و نو بود نه حتی خیلی طرح و شکل خاصی داشت ولی وقتی بردیمش تو حیاطشون از شدت ذوق سر از پا نمیشناخت!
تمام وسایل رو تحویل دادیم و رفتیم به مقصد دوم برای تحویل مابقی وسایل. اونجا هم تعدادی پتو و بالشت و وسایل بازی بچه مثل دوچرخه تحویل دادیم و برگشتیم به سمت خونه.
از علی پرسید داستان این وسایل چی بود بهم گفت ناخواسته امشب تو ثواب یه کار خیر با ما شریک شدی! برام تعریف کرد که یه گروه واتساپی خیریه دارن که بعد از شناسایی کسایی که نیازمندن بهشون کمک میکنن و خود علی هم وسایل رو براشون رایگان بدون هزینه حمل و نقل میبره! تو کل مسیر برگشت داشتم به چهره زینب و ذوقی که میکرد فکر میکردم! وقتی میز تحریر کهنه و رنگ و رو رفته رو بهش دادیم فارغ از اینکه نو نیست و شاید رنگ دلخواهش نباشه چقدر خوشحال بود، فکر میکردم.
موقعی که علی منو رسوند دم خونه بهش گفتم میشه منم عضو بشم؟ شاید بتونم کمکی کنم! استقبال کرد و وقتی رفتم توی خونه هر جایی رو نگاه میکردم وسیله ایی رو میدیدم که شاید الکی نگه داشته بودم و سالی یکبار هم به کارم نمیومد ولی میتونست سوار وانت بشه و اشک رو تو چشمای بچه‌هایی مثل زینب بیاره ..
خدایا حواسم به نشونه‌هات هست! باید اون ساعت علی زنگ میزد و من میرفتم تا مسیری که تو مقرر کرده بودی قرار بگیرم، بزرگیتو شکر ..

سانتی مانتالیسم! که چی!؟

موکا یا آمریکانو؟ کدوم کافه؟ چه اهمیتی داره؟ چایی دوست دارم! اشکالش کجاست؟ نه متاسفانه سردر نمیارم! من نمیدونم قهوه خوب چیه و دستگاهشم تو خونه ندارم! طعم تلخشو دوست ندارم و پول بابتش نمیدم! کجاش عجیب بود؟ من هنوز فرق قهوه‌هارو با هم نمیدونم و حتی چندبار بیشتر تو زندگیم نخریدم اونم واسه رفیقام بوده! چرا اصلا اینقدر سخت؟ من هنوز نمیفهمم اشکالش چیه! چرا اینقدر همیشه سعی داریم سانتی مانتالش کنیم؟ چرا سعی داریم نقش آدمی رو بازی کنیم که فرسنگها با خود واقعیمون فاصله داره؟ من از کوچکترین چیزش مثال زدم براتون! من تا حالا سوشی نخوردم و نمردم! از بیان نخوردنش هم نمردم! چون نخوردم و دلیلی منطقی‌تر از این وجود نداره! من ماشین ایرانی سوار میشم چون نمیتونم هزینه کنم برای ماشین خارجی و اگر هم بتونم تو این اوضاع اقتصادی منطقی نمیدونمش!
از من سی و چند سال این نصیحت رو داشته باشید که همیشه خودتون باشید! خودتون نبودن یه وقتایی برخلاف چیزی که فکر میکنید یک روزی تو ذوق دیگران خواهد زد..