با خدا معامله کردم!

اگر پست " رو در رو شدن با سارق موبایلم! " و پست " روز دادگاه و جنگ با وجدانم! " رو خونده باشید در جریانید که تا یک قدمی پول موبایل سرقت شده‌ام رفتم ولی نتونستم شهادت دروغ بدم و از خیر پولم گذشتم. هفته پیش داشتم با یکی از دوستانم در رابطه با همین موضوع صحبت میکردم و شرح ماوقع میدادم که چی شد و داستان گوشیم به کجا رسید که یه جمله ایی رو انتهای صحبتم بهش گفتم: انشالله خدا یه جا برام جبرانش کنه تا کیف کنم و بگم اگر ضرر کردم اینطوری جبران شد!
دقیقا یک هفته از این صحبتم نگذشته بود که تو یه مسیری قرار گرفتم که فکر میکردم تو کسب و کارم حداقل تا پنج ساله آینده رنگ اون جایگاه رو نخواهم دید ولی همه چیز به قشنگ‌ترین حالت ممکن اتفاق افتاد! دوست ندارم الان خیلی راجع بهش صحبت کنم چون مجالش نیست و در آینده مفصل بهش میپردازم ولی برام خیلی جذابیت داشت. این میتونه یه تغییر خیلی بزرگ رو توی زندگی من به وجود بیاره و بیشتر به کلام خدا ایمان بیارم که میگه با من معامله کنید، ضرر نخواهید کرد..

تا الان [ ۷ ] نفر برای این نوشته من اظهار نظر کردن ..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

۲۱ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۳۶

معامله با خدا باخت نداره.. خوشحالم برات :)

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۲
چقدر قشنگ بود این جمله ..
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۸

اینکه موبایلتون دزدیده بشه خوب نیست ولی اینکه شما در جدال با وجدان بهترین تصمیم رو گرفتین رو میشه امتحان و حکمت الهی دونست.

من آدم به شدن آن‌تایمی هستم و لفت‌تایمم در حد صفره، جمعه قرار بود ساعت ۱۳:۳۰ از تبریز حرکت کنیم سمت شهرمون که بخاطر بی‌برنامه بودن شخصی حدودا سه ساعت تاخیر داشتیم، ولی من خشمم رو کنترل کردم و کنار اومدم. حدودا ۲۰ کیلومتر جلوتر نرفته بودیم که حادثه‌ای رو دیدیم، یه پراید آتیش گرفته بود، یکی آب می‌ریخت یکی خاک، ما کپسول آتش خاموش‌کنمان که نزدیک یه سال بود خراب بود رو تازه تعمیر و پُر کرده بودیم که باهاش آتیش رو خاموش کردیم. میخوام با یه تیر دو نشون بزنم من اصرار نکردم برا زود حرکت کردن و خشمم رو کنترل کردم این امتحان بود، تونستیم کمک کنیم به یه بنده‌ خدایی که اینم حکمت تاخیرمون بود.

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۲
هیچ چیز خدا بی حکمت نیست ..
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۴۴

چقدر عالی :)‌ کیف کردم..

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۲
من بیشتر :)
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۲:۰۰

خب دیگه؛ معامله با اون بالایی یه چیز دیگه‌اس...

خیلی مشتیه :)

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۱
خیلی زیادددددددد
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۵۸

خوشحال کننده است. راستی! در «فکر میکردم تو کسب و کارم حداقل تا پنج ساله آینده رنگ اون جایگاه رو نخواهم دید»، «ساله» رو به «سالِ» اصلاح بفرمایید. بی‌صبرانه منتظر پست‌های جدید وبلاگتون هستم.

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۱
به روی چشم ممنونم ازت فرهاد جان بابت تیزبینی :دی
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۲

هعییییییییییی خدااا قوربونش برم:)

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۱
واقعاااااااااااااااا
۲۲ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۰

چه خوب. نوری که به زندگی‌تون تابیده همیشگی باشه. 

مسعود کوثری
۲۸ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۲
ممنونم نسرین عزیز